فرامرز و لیلی پس از گذشت یازده سال زندگی مشترک تصمیم به متارکه میگیرند. فرامرز با مراجعه به دادگاه تقاضای طلاق کرده و لیلی را از دیدن بچهها محروم میکند. لیلی که از قصد فرامرز مبنی بر خارج ساختن بچهها از کشور مطلع میشود؛ با کمک گرفتن از عاطفه (دوست مشترک خود و فرامرز) تغییر چهره داده و بعنوان پرستار بچه به منزل فرامرز میرود. او که...
پدر آرش (بابک حمیدیان) باید به خارج از کشور برود و قرار میشود دوستان آرش، بابک (سیامکانصاری) و بهنود (جواد عزتی)، کنار او بمانند تا تنها نباشد. در این میان آرش تصمیم میگیرد دکوراسیون داخلی خانه را تغییر بدهد. خانم طراح در اتاقی را باز میکند که گوگو (خرگوش آرش) داخل آن اتاق است و خرگوش فرار میکند. سپس این سه نفر به دنبال گوگو کمی از روزشان را به هدر میدهند. آرش میفهمد که امروز تولد دختر خانم طراح است و هیچکدام از دوستهایش نمیتوانند به جشن تولد او بیایند. برای همین، این سه نفر...
داستان فیلم در راستای تبلیغ دین مبین اسلام و مذهب تشیع و نفی فرقههای دروغین منتسب به اسلام همچون طالبان و داعش است، درباره حضور سه روحانی ایرانی در کنفرانسی در کشور آلمان با عنوان «مذهب من» است. دو طلبه میخواهند برای شرکت در سمیناری دانشگاهی پیرامون ادیان به آلمان بروند. رئیس حوزه علمیه آنها که حاج آقا فراستی نام دارد، راه سفر را برآنها میبندد. طلبههای جوان با اغفال حاج آقا فراستی، ویزایی هم برای او میگیرند و او را با خود به آلمان میبرند.
تو کفتم!…کف! …می فهمی؟ تا نخورمت ولت نمی کنم!
یه صدایی از ورودی خونه مدام تو گوشم میپیچید: عروسی خون چه بدشگونه؛ تور عروس غرق به خونه... صدای یه مرد حتما نبود... ولی صدای یه زن هم نبود... شاید صدای خودم بود... کجا شنیده بودم اول بار این صدا رو یا حتی شعر رو... کی برام خونده بود؟
این فیلم روایتگر زندگی یک خانوادهی اصفهانی در سال 1364 است که با وجود مشکلات، درگیر جنگ نیز میشوند. پدر خانواده (اکبر عبدی) به همراه پسرش تصمیم به فرار از کشور دارند، اما اتفاقات سمت و سویی دیگر به خود میگیرد.
روز 25 تیرماه سال 1331 ، «سیداحمد نصر» بخاطر چاپ اعلامیه ای از «دكتر حسین فاطمی » در برابر چشمان دخترش ترور می شود و چاپخانه اش را نیز آتش می زنند. «سیدمحمود نصر» به كمك برادرزاده اش می شتابد، اما ...
مردی به نام پیمان، پس از تحمل چهار سال زندانی آزاد میشود، او بعد از آزادی به دنبال همسرش مونس و دخترش الهام میگردد و…
در پی اختلاف و جدالی که بین دو گروه از قاچاقچیان مواد مخدر پیش میآید به پاسگاه مرزی اطلاع داده میشود که محمولهای از مواد مخدر در حال عبور از مرکز کشور است..
پلنگي به روستا مي زند و اهالي آبادي در پي ميرشكار مي روند. ميرشكار به اتفاق دنيا درصدد پيگيري برمي آيند. هر يك از اهالي آبادي به نوعي از پلنگ زخم خورده اند. تله كار مي گذارند و راه هاي مختلف شكار را طي مي كنند. در يك شب پلنگ را مي بينند و مي خواهند شكارش كنند كه دختري به نام روجا را مقابل او مي بينند. دختر براي پلنگ آواز مي خواند و مانع كار ميرشكار و دنيا مي شود. دنيا عاشق روجا مي شود. ميرشكار درصدد نجات، و دنيا درصدد انتقام برمي آيند. سرانجام پلنگ به ضرب گلوله اي زخمي مي شود. روجا دنيا را زخمي مي كند و به جنگل مي زند و...