شهر مرزی کوچک میرادرو، دختری 12 ساله بنام فورتونا "لاکی" زندگی می کند که جدیدا نقل مکان کرده و به این شهر کوچک آمده است. او در این شهر اسب وحشی به نام اسپریت را می بیند که توسط مأموران دستگیر می شود. اسب از دست مامورها فرار می کند و فوراً فورتونا(لاکی) او را پیدا میکند و با آن اسب دوست می شود.در این حین فورتونا با دو دختر دیگر با نام های پرو گرنجر و ابیگیل استون ، که هر دو صاحب اسب هستند آشنا می شود و آنها به ماجراهای روزمره در سراسر زمین می پردازند.
کانزاس, بیلی جوان را از تیراندازی بازی با ورق نجات می دهد. بیلی از کانزاس برای محافظت از خانواده اش در برابر قانون شکنی تورن ادکینز کمک می خواهد که به تازگی مادر بیلی کارول را ربوده است. همانطور که رد و بیلی برای نجات کارول سوار می شوند با لسلی زیبا و سرسخت برخورد می کنند که توانسته از دست مردان تورن فرار کند. این سه نفر برای متوقف کردن عروسی تورن با کارول با اسلحه های آتشین با هم رقابت می کنند اما آیا او می خواهد نجات پیدا کند؟
وقتی یک سوارکار حرفه ای سالخورده برای شرکت در مسابقات قهرمانی تلاش میکند، با سوارکاری جوان و تازه کار برمیخورد که ادعا می کند پسر اوست.