میکی یک آرزوی جادویی میکند که هر روز کریسمس باشد، اما وقتی آرزویش به حقیقت میپیوندد، دچار تردید میشود.
در جنوب شرقی استان سیستان و بلوچستان، یک بیوه بلوچ به نام بیبان تصمیم می گیرد سکوت کند و دیگر حرفی نزند. او با پسرش میران در خانه پدرشوهرش زندگی می کند. وقتی همبازی دوران کودکی او، همراز، به خانه برمی گردد، عشقی میانشان جان می گیرد؛ اما همه سعی می کنند بیبان را وادار کنند که این عشق ممنوعه را فراموش کند.
جت و دوستاش، شاون، سیدنی و میندی، به یک کمپ فضایی میرن تا مهارتهاشون رو امتحان کنن. اما وسط راه، ساناسپات یه واکنش آلرژیکی عجیب پیدا میکنه و خیلی خیلی کوچیک میشه! حالا تیم باید از کمپ بیرون برن و داروی «دِشرینکولوم» رو پیدا کنن، بدون اینکه میچل بفهمه اونها چه کاری انجام میدن!
پسری جوان که خانواده غمزدهاش کریسمس را فراموش کردهاند، با دختری پرانرژی و سرشار از روحیه تعطیلات پیوندی غیرمنتظره و التیامبخش برقرار میکند.
این کریسمسی فراموشنشدنی برای مردم ولینگتون کنار دریاست، زمانی که بدترین طوفان برفی تاریخ برنامههای همه، حتی بابانوئل را تغییر میدهد.
قسمت سوم منتشر شد.
افسانه بانو اوک در دوران چوسان روایت میشود و داستان موفقیت یک زن برده در این دوره را بازگو میکند که نام، وضعیت اجتماعی و شوهرش ساختگی هستند. اوک ته یونگ، بردهای است که به یک کارشناس حقوقی تبدیل میشود و همیشه در تلاش است تا در هر شرایطی به مردم کمک کند. با این حال، او راز بزرگی دارد؛ رازی که....
قسمت سوم منتشر شد.
داستانی درباره گروهی از افراد با تواناییهای ویژه که برای زنده ماندن خود را بهعنوان اعضای یک خانواده جا میزنند و از روشهای منحصربهفرد برای غلبه بر جنایتکاران بیرحمی که آنها را تهدید میکنند، استفاده میکنند.
مری و تام، خواهر و برادر ایرلندی بیسرپرستی هستند که در سال 1886 با کشتی اقیانوسپیما به نیویورک میرسند. آنها بهسرعت خود را درگیر یک سفر پرماجرا و هیجانانگیز در سراسر کشور، سوار بر قطار معروف به «قطار یتیمان»، میبینند؛ جایی که با دوستی فوقالعاده آشنا میشوند که زندگیشان را برای همیشه دگرگون خواهد کرد.
بیست و دو سال پس از از دست دادن خانهاش، آرولموجهی وارمان به زادگاهش تانجاوور بازمیگردد تا در عروسی پسرعمویش شرکت کند. در میان جشنها، آرول با مردی سرزنده روبرو میشود که او را به خاطر نمیآورد. با کمک آن مرد ناشناس، آرول دوباره با گذشتهاش ارتباط برقرار میکند.
اوزی، پس از جدا شدن از والدینش زمانی که خانهشان در جنگل نابود میشود، توسط صاحبان مهربان یک پناهگاه حیاتوحش نجات داده میشود. آنها اوزی را در امنیت نگه میدارند و به تدریج به او زبان اشاره را آموزش میدهند. اوزی با ترکیب مهارتهای جدیدش و استعداد طبیعیاش در استفاده از شبکههای اجتماعی، بهسرعت مخاطبان جهانی پیدا میکند. زمانی که او متوجه میشود ممکن است والدینش زنده باشند، تصمیم میگیرد سفری را برای یافتن آنها آغاز کند و در عین حال جهان را از وقایعی که در جنگلهای بارانی رخ میدهد، آگاه کند، پیش از آنکه