ویل هانتینگ مستخدم بیست سالهی انستیتوی تکنولوژی ماساچوستس، ذهنی فوقالعاده خلاق دارد و پروفسور لامبو استاد ریاضیات کالج، به نبوغ او در ریاضی پی میبرد. حالا چون ویل زندگی پر دردسری دارد پروفسور با دوست قدیمی خود، روانپزشکی به نام شان مگوایر تماس میگیرد و ویل را نزد او میفرستد...
وقتی خواهرش کشته می شود و زندگی دوگانه او به عنوان یک مجری وب کم فاش می شود، گریس هشدارهای یک کارآگاه خونسرد را نادیده می گیرد و درگیر ماجرا می شود.
زندگی در تونل برای سه دوست قدیمی به خوبی پیش میرود تا اینکه آنها با یک مامور قطار روبهرو میشوند که زن بسیار سختگیری است و نامهی تخلیه تونل را دارد.
یک راننده کامیون سعی می کند با کشتن زنانی که او را به یاد همسر سابقش می اندازند، دوباره با خانواده اش ارتباط برقرار کند.
زمستان، 1843. یک زن جوان به دنبال مرگ مرموز مادرسالار خانواده اش تحت بازجویی قرار دارد. یادآوری او از وقایع، نور جدیدی را بر نیروهای بی سن پشت این تراژدی می افکند.
وقتی یک خانواده جدید به همسایگی خانه لورا و خانوادهاش نقل مکان میکنند، دختر کوچکشان، مگان، به سرعت او را مجذوب خود میکند و خاطرات دردناکی از دختر خودش، جوزی، که چندین سال پیش مرده بود، ایجاد میکند
نوجوانی سفید پوست با چند جوان سیاه پوست درگیر می شود و او موضوع را با «درک» ، برادر بزرگ ترش که گرایشات تند نئونازی دارد، در میان می گذارد. «درک» بی مهابا سلاحش را بر می دارد و به سراغ جوانان سیاه پوست می رود، آنان را می کشد، و به زندان محکوم می شود. اما در زندان، به دلیل بدرفتاری زندانیان سفید پوست با او، دیدگاهش نسبت به سیاه پوستان عوض می شود...
در اول نوامبر 1959 سی سی باکستر مردی مجرد و تنها، نزدیک چهار سال است که کارمند دفتر مرکزی یک شرکت بزرگ بیمه با سی هزار کارمند در منطقه منهتن نیویورک است . وی بنا به دلایلی بعد از پایان ساعت کاری دیرتر به آپارتمان خود واقع در خیابان پارک غربی می رود...
یک سوپراستار پاپ لحظاتی قبل از عروسیاش در باغ مدیسون اسکوئر توسط نامزدش که یک ستاره راک است رها میشود ، در عوض او با مردی که به صورت تصادفی از بین مردم انتخاب کرده ازدواج میکند و…
جیک و پدرش در جنگلی تنها زندگی می کنند. پدر جکی به اوج گفته است که تنها بازماندگان جنگ جهانی سوم هستند. اما وقتی تعدادی شکارچی به کلبه آنها حمله می کنند جکی متوجه می شود که حقیقت بسیار تلختر از آن چیزی است که پدرش به او گفته است و …