هوشنگ منصورخاکی
هوشنگ منصورخاکی بازیگر سینما اهل ایران بود.
هوشنگ منصورخاکی بازیگر سینما اهل ایران بود.
بهرام، که یک مبارز سیاسی تحصیل کرده خارج از کشور است و در فنون رزمی هم مهارت دارد، توسط پدر همسرش شیرین، که یک تیمسار است، مورد تعقیب قرار میگیرد. تیمسار از این که یکی از آشنایانش مبارزی علیه رژیم شاهنشاهی از کار درآمده، ناراحت است و برای اعادهٔ حیثیت میخواهد بهرام توسط خود او دستگیر شود. بهرام از خانهٔ دوستش جمال با شیرین تماس میگیرد و نشانی خانهٔ جمال را به او میدهد. شیرین نزد او میرود، غافل از این که زیرنظر بوده و نیروهای امنیتی را با خود به آنجا کشاندهاست.
در جریان حمله عراق به ایران، یکی از روستاهای کردنشین شناسایی میشود و قرار میشود یک گروه از نیروهای عراقی به روستای مزبور حمله کند. آنها قصد دارند با زدن زاغههای مهمات، سکوی موشکی خودشان را به آن منطقه برای حمله به شهرهای غرب ایران منتقل کنند. سید قاسم خرمدره همراه تعدادی از بسیجیهای رزمنده برای شناسایی و نجات روستاییان، عازم آن منطقه میشود ولی..
لوكوموتيوران پير جنوبي با شروع جنگ مجبور به ترك شهر مي شود اما اميد پسرش و تازه دامادش در شهر مي مانند و به دفاع در مقابل دشمن مي پردازند. و تنها يك بار به ديدن خانواده مي آيند و ديگر خبري از آن ها نمي شود. لوكوموتيوران بعد از اينكه همسرش را از دست مي دهد به اتفاق دختر و نوه ي مريضش عطيه منتظر برگشت پسر و دامادش هستند كه البته بعد از تمام شدن جنگ و آمدن اسراء باز هم هيچ خبري از آن ها نمي شود. تا اينكه يكي از آزادگان به نام دكتر شادمان خبر شهادت اميد، لوكوموتيوران را به او مي دهد و چند روز بعد هم ستاد معراج شهداء خبر شهادت داماد لوكوموتيوران را به آن ها مي دهد. از طرفي دكتر شادمان دوست اميد، تصميم مي گيرد عطيه نوه ي پيرمرد را عمل كند و بعد از عمل موفقيت آميز عطيه و به هوش آمدنش، او دكتر شادمان را در هيئت پدر مي بيند و او را پدر خطاب مي كند...
سیامک که در آرزوی رفتن به خارج است تنها موفق به پیدا کردن کاری در یک سفارتخانه در تهران میشود که وقتی ازدواج میکند به دلیل مخالفت همسرش با شغل او، به رانندگی در آژانس میپردازد...