زنی که با دو فرزندش برای شرکت در مراسم عروسی خواهرش به خانه بازگشته است، باید ناگهان از جان خود در برابر افراد مسن در قتل عام دفاع کند.
شهر مانستروپولیس، وارد دورانی می شود که به تدریج، انرژی مورد نیاز خود را از خنده کودکان تامین کند. در این میان، یکی از فارغ التحصیلان دانشگاه هیولاها به نام تایلر تاسکمون، رویای همکاری با مایک وازوفسکی و جیمز سالیوان را در سر می پروراند و...
فریبرز برای فرار از خیابانها به کافهی کمال میرود، کافه خلوت است و کسی جز آن دو در کافه نیست. همه چیز عادی به نظر میرسد تا اینکه جوانی با دو کولهپشتی وارد کافه میشود...
ریکی بی پروا با خرید و فروش سلاح های غیرقانونی در سرتاسر منطقه سه ایالتی پول زیادی به دست می آورد و دوست دارد آن را به رخ بکشد. کلیف، فروشنده دوره گرد، همان منطقه ای را پوشش می دهد که ریکی با اسلحه از آن عبور می کند. کلیف که ناامید از یافتن تسکین مالی برای خانوادهاش است، موافقت میکند تا با ریکی شریک شود تا برای یک رئیس کارتل آمریکایی جان، مواد مخدر و اسلحه بین ایالتی تحویل دهد. وقتی یک تبادل ساده پس از اینکه ریکی همه را در یک قلمرو می کشد، تبدیل به یک حمام خون می شود، این زوج در یک موقعیت زودپز قرار می گیرند که در آن فروشنده مواد مخدر بعید، کلیف باید تا آنجا که می تواند برای زنده ماندن مبارزه کند.
هلن، زنی 33 ساله اهل بوردو، فرانسه، به عنوان یک زوج در کنار متیو، همسر چندین ساله اش، با خوشبختی زندگی می کند. روزی که متوجه می شود به یک بیماری نادر ریوی مبتلاست، زندگی او زیر و رو می شود. به لطف یک وبلاگ، او نروژ را کشف می کند و تصمیم می گیرد از غریزه خود پیروی کند. علیرغم تمام عشقی که به شریک زندگیاش متیو دارد، که در طول بیماریاش بسیار حمایت میکند، او را در فرانسه رها میکند و به تنهایی از سراسر اروپا به نروژ میرود تا راهی جدید پیدا کند و با وبلاگنویسی به نام مستر که پیدا کرده است آشنا شود. در اینترنت.
یک پدر بدهکار از یک موقعیت پیش بینی نشده استفاده می کند تا ناپدید شود و با هویتی جعلی زندگی کند. اما یک اتفاق تصادفی رخ می دهد و وسوسه شناختن خانواده اش دوباره ظاهر می شود.
دختری به نام اِما ویلسون وقتی پدرش در بیمارستان بستری میشود، از نیویورک به زادگاهش در ایتالیا بازگشته و در خانه والدینش میماند. حال او تنها در خانه، با یک موجود شیطانی روبرو میشود که به یک رادیو نفرین شده متصل است.
یک جوان بیست و پنج ساله فرانسوی به کره جنوبی می رود تا والدین بیولوژیکی خود را پیدا کند. اما سفر او یک چرخش شگفت انگیز دارد…
بتمن به کمک سرگرد جیم گوردون و دادستان جدید هاروی دنت، شهر را از وجود آخرین خانوادههای تبهکاری پاک می کند. همکاری این سه نفر ظاهرا موثر واقع میشود، اما طولی نمی کشد که خود را در مقابل هرج و مرج های یک تبهکار نو پا بنام جوکر، عاجز می بینند.
جیسون بورن مبتلا به فراموشی شده است و همچنان به دنبال نشانههایی از گذشته و احتمالاً آینده اش میباشد و به همین دلیل به مسکو، لندن، پاریس و مادرید میرود تا آنچه را که میخواهد، بیابد و این در حالی است که وی تحت تعقیب یک تروریست نیز هست.