
رایان بیستساله پس از مرگ پدرش با اختلال اضطرابی شدیدی دستوپنجه نرم میکند. او به همراه دو برادرش باید برای شکستن چرخهی ویرانگری که خانوادهشان را تهدید میکند، مبارزه کنند، در حالی که تاریکی باستانی آنها را در بر میگیرد.
پس از اینکه سازمان CIA مکان دو جاسوس سرکش را که نه تنها ناپدید شدهاند، بلکه با یکدیگر ازدواج کردهاند، کشف میکند، کابین استراحتگاه ماه عسل زمستانی آنها در دل جنگل به میدان نبردی تبدیل میشود. یک ائتلاف از سازمانهای جاسوسی بینالمللی به دنبال یک «قرص فرار»، یا همان هارد درایو، هستند و همگی مشکوکاند که این دو به شبکهای از جاسوسان سرکش با نام «الارم» پیوستهاند.
دانشآموزی نابغه فرصتی برای رهایی از گذشتهاش مییابد؛ او با تقلب رساندن به همکلاسیهای ثروتمند خود در امتحانات سرنوشتساز، امید دارد مسیر زندگیاش را تغییر دهد، اما این تصمیم آیندهاش را به خطر میاندازد.
کارآگاه جوانی برای حل پروندهی سرقت از بانک، دست یاری به سوی افسر پلیسی که از خدمت برکنار شده است، دراز میکند. این فرصت، امکان بازپسگیری زندگی گذشته را به افسر میبخشد، مشروط بر آنکه معمای این جنایت را بگشاید.
افسر پلیس روستایی، آندریا، میخواهد به ازدواجش پایان دهد و به عنوان بازرس کارآگاه در شهر مشغول به کار شود. پس از یک مهمانی تولد، همسر و در شرف جداییاش ناگهان جلوی خودروی او ظاهر میشود. آندریا که دچار شوک شده، از صحنه تصادف فرار میکند.
وقتی دو عروسی بهطور تصادفی در یک روز و در یک مکان رزرو میشوند، هر دو خانواده عروس تلاش میکنند لحظه خاص خود را حفظ کرده و از این همزمانی غیرمنتظره بهترین استفاده را ببرند. در نبردی خندهدار از سرسختی و اراده، پدر یکی از عروسها و خواهر عروس دیگر با هرجومرجی تمامعیار مقابل یکدیگر قرار میگیرند و برای برگزاری جشنی فراموشنشدنی برای عزیزانشان، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنند.
یک بمب هستهای در لسآنجلس منفجر میشود و کشور به آشوبی بیسابقه فرو میرود. جف اریکسون، سرباز سابق گرین بریت و خانوادهاش به پناهگاهی به نام «هوماستد» پناه میبرند، یک دژ عجیب و غریب که توسط یک فرد آمادهباش در کوهستان ساخته شده است. با نزدیک شدن تهدیدات خشونتآمیز و شرایط آخرالزمانی به مرزهای آنها، ساکنان هوماستد در شگفتند که: یک گروه از مردم چقدر میتوانند در برابر خطرات طبیعت انسانی و خونریزی در آستانه درهایشان مقاومت کنند؟
امپراتور فیلیپا جورجیو به یک بخش مخفی از استارفلیت میپیوندد که وظیفه حفاظت از فدراسیون متحد سیارات را بر عهده دارد و با گناهان گذشتهاش روبهرو میشود.
هنگامی که زنی غمگین به نام آیریس برای رسیدن به آرامش به اعماق یک جنگل دورافتاده سفر میکند، با یک قاتل خطرناک روبرو میشود که به او یک ماده فلجکننده تزریق میکند. حال آیریس باید قبل از اینکه تمام سیستم عصبیاش از کار بیفتد، برای نجات جان خود مبارزه کند، اما…
تبهکار حرفهای، تروجان، پس از یک کودتای نافرجام به برلین بازمیگردد تا شغل جدیدی پیدا کند. او نمیتواند پیشنهاد وسوسهانگیز سرقت یک نقاشی را رد کند. اما این سرقت که با دقت برنامهریزی شده بود، بهزودی از کنترل خارج میشود و ماجرا به مبارزهای برای بقا تبدیل میشود.