دختری مبتلا به سرطان است و امیدی به زندگی ندارد، پدرش دنبال پسری مطمن می گردد تا دخترش به او وابسته شود و بتواند امید را در دل او زنده کند..
تاجر ثروتمندی به نام تیمور، که سالها در اروپا زندگی میکرده، پس از انقلاب و با آغاز جنگ وارد کشور میشود فرزندش، امید، همزمان با اوج جنگ برای انجام یک معامله تجاری، به خواست پدر، به باختران میرود پس از بازگشت امید که تحت تأثیر بردباری و از خود گذشتگی مردم قرار گرفته تصمیم میگیرد به جبهه برود…
رامین (علی صادقی) پسری است با وضع مالی نه چندان خوب که به نیلوفر (سحر قریشی) از خانواده ای ثروتمند علاقهمند است. منوچهر، پدر نیلوفر (محمدرضا حقگو) به رامین سه ماه مهلت میدهد که مقدمات ازدواج و زندگی با نیلوفر را فراهم کند. رامین برای به دست آوردن پول مورد نیاز با دوستش بهروز (آرش اسد) نقشه ای میکشند و رامین را به جای داماد گمشده خانواده ثروتمندی جا میزنند که دچار فراموشی شدهاست تا پول مژدگانی را دریافت کنند..
دختر و پسرهای نوجوان و فیلمسازی که در جشنواره ای برنده شده اند به دنبال جایزه می روند ولی…
داستان دو برادر را روایت میکند که یکی از آن ها رئیس بانک و دیگر تعمیرکار ماشین است و بر اثر ماجرایی این دو برادر با یکدیگر جا به جا شده که این اتفاق به روند و شکل گیری داستان کمک میکند.
فیلم “توکل” روایت گر داستان “پولی نذر شده” است که در ماه محرم میان چند نفر چرخیده و برایشان مشکل گشایی می کند و نهایتا به دست صاحب حقیقی اش برمیگردد..
پیرزنی پولدار، بد اخلاق و در آستانه مرگ است که بچه هایش ولش کرده اند و هیچ کدام از پرستارانش به خاطر اخلاق بدش موندگار نیستند. حالا او پرستاری پیدا میکند که ...
داستان زندگی خواهر و برادری به نام های ساینا و سینا است که پدر و مادرشان را با رفتارهای نادرستشان به ستوه آوردهاند. یک روز صبح که آنها از خواب بیدار میشوند در کمال تعجب پی میبرند که پدر و مادرشان ناپدید شدهاند. ساینا و سینا قدم در راهی میگذارند که مشکلات عجیب و غریبی انتظارشان را میکشد.
دکتر ماکان برنا در جریان معالجه یکی از بیماران خود به نام پرنیان شهسوار دلداده او میشود. پرنیان که از خانوادهای ثروتمند و متمکن است به دلیل بیماری قلبی خود دچار افسردگی شده و امید خود را از دست میدهد. از سوی دیگر، فراز ورزشکار سرشناس و بنام که بدلیل ابتلا به بیماری سرطان از مرگ حتمی خود اطلاع یافته..
به سازمان امنیت اطلاع داده میشود که فردی (عباس قاجار) متعلق به یک گروه ضدرژیم در رستوران کندو قرار گذاشته است. افراد سازمان آن فرد و مردی که گمان میکنند با او قرار داشته را دستگیر میکنند. فرد اصلی در جریان فرار گلوله خورده و کشته میشود. در بازجویی فرد دستگیر شده (جواد گلپایگانی)، به او گفته میشود که برای روبهروکردن او با مرد اصلی فردا به سازمان مرکزی در پایتخت انتقال داده خواهد شد..