قصه قحطى يكصد سال پيش در ايران است كه مردم امروز ايران فقط صحنه هاى غبار الود به نقل از اجدادشان راشنيده اند وبراى اولين بار داستان ان بر اساس خاطرات افسران انگليسى كه در ان زمان در ايران حضور داشته اند واسناد وزارت خارجه امريكا وايران در ان زمان توسط تيمهاى هنرى حرفه اى ايران وانگليس باز سازى شده
نگار (لیندا کیانی)، نامزد اصلان (جواد عزتی)، که دوست دارد در خارج از کشور زندگی کند بدون اجازه او و غیرقانونی به خارج از کشور سفر میکند. اصلان به دنبال راهی برای رفتن به اروپا است تا بتواند نامزدش را برگرداند و برای گرفتن ویزای یک کشور اروپایی کارهای عجیبی انجام میدهد.
داستان دختری است که قرار است به ایتالیا برود اما به علت گرفتاری خانواده، مسیر دیگری در پیش میگیرد.
گلسا دختری 16 ساله است که به همراه خانوادهاش در شهری کوچک در اطراف تهران زندگی میکند. او بیشتر اوقات خود را با گروهی از دوستانش میگذراند. یک روز آنها تصمیم میگیرند تا دست به اقدامی هیجانانگیز بزنند؛ اقدامی که پیامدهای غیرمنتظرهای در پی خواهد داشت و از کاری صرفاً سرگرمکننده و هیجانانگیز، به دردسری پیچیده تبدیل میشود. اتفاقاتی که رخ میدهد، از اساس دیدگاه گلسا نسبت به زندگی را تغییر میدهد
در این روزهای سرد، در این روزهای سخت، بروم یا بمانم؟!
«شاهزاده روم» داستان عاشقی و دلدادگی پرنسسی پاکدامن مسیحی به نام ملیکا را روایت میکند که از تبار پدر از نوادگان یشوعا وصی حضرت عیسی و از تبار مادر نواده قیصر روم است. سرنوشت این بانو به گونهای رقم میخورد که وی نهایتاً به بلاد اسلامی عزیمت میکند. این پرنسس مسیحی نهایتاً پس از آنکه به همسری امام یازدهم شیعیان در میآید، مادر منجی بشریت میگردد….
يك خبرنگار جنگي در هنگام عمليات از بقيه جدا افتاده، راه را گم مي كند. عدم شناخت او از منطقه و وضعيت بد جوي وي را با مشكلات و شرايط خاصي رو به رو مي كند. كه اين خود آغاز ماجراست.
شیدا فاطمی (لیلا حاتمی) و مادرش (زهرا سعیدی) به یک مراسم عروسی میروند. شیدا در حال بهت و ناباوری است. در محل برگزاری مراسم، شیدا با شنیدن نام داماد (فرهاد) بیاختیار خود را روی صندلی رها میکند. دوربین طی چند فلش بک به گذشته ماجرا را روایت میکند..
این فیلم در رابطه با یک جانباز است که حدود بیست سال است در کما میباشد و بعد از این مدت طولانی قرار است به هوش بیاید...
طلبه جوانی که برای دیدار والدین آمده به پیشنهاد مادر به خواستگاری دخترخالهاش میرود اما سر از باغ و سیب در میآورد. پس از جست و جوی زیاد صاحب باغ را که دختری به نام سلماست مییابد و در پایان از ترس دل بستن به وی راهی مقصدی نامعلوم میشود.