دانش آموز دبیرستانی متوجه می شود ممکن است هر لحظه به خطر بی افتد همراه با دوستانش...
فیلمی است دربارهٔ عشق، جادو و خرافه پرستی و روایتگر داستان مردی به نام آراز است که در جوانی عاشق دختری مسیحی به نام مارال بوده، ولی مارال با مرد دیگری ازدواج میکند. در روستای آنها خرافات زیادی پیرامون جادو و جمبل و نفرین… وجود دارد و مادر آراز نیز در این زمینهها مهارت دارد. او کمکم متوجه میشود که نرسیدنش به مارال به واسطه دعایی بوده که مادرش در یک پوست نوشته و تصمیم میگیرد این دعا و دیگر طلسمهای وارد شده به زندگی اش را نابود کند. در این راه هر چه بیشتر به مارال نزدیک میشود، حال مادرش بدتر میشود و یک دو راهی سخت برای او به وجود میآید.
دو دزد پیر کهنه کار، پس از سالها از زندان آزاد میشوند. به امید دریافت سهمشان از آخرین دزدی به سراغ زنی که همدستشان بوده میروند، اما زن پولها را برای بازی در یک فیلم هزینه کرده و پیرمردها علیرغم میلشان دوباره مجبور به دزدی میشوند، در حالی که شرایط در سالهایی که آنها در زندان بودهاند، تغییر کرده و ابزارهای الکترونیک مانع موفقیت شان میشود.
رحیم به خاطر بدهی که نمی توانسته بپردازد، در زندان است. در طول دو روز مرخصی، او تلاش می کند که طلبکارش را قانع کند تا از شکایتش در ازای پرداخت مبلغ کمتری، صرف نظر کند. اما اوضاع آن طور که او فکر می کند پیش نمی رود.
داستان دختری است که بعد از سالها اقامت در خارج از کشور به ایران بازگشته و قصد ازدواج دارد..
ستاره دختر بیست ساله ای است که پس از مرگ پدرش که با موتورسواری روی دیوار مرگ گذران زندگی می کرده است، زندگی سخت و فقیرانه ای با مادرش اعظم و برادر کوچک ترش شهاب دارد. شهاب اکنون حرفه پدر را ادامه می دهد اما به دلیل بی علاقگی و ناشی بودن، مشتری چندانی ندارد و از همین رو محمود که با پدر شهاب و ستاره شریک بود تصمیم به بستن و تعطیلی دیوار مرگ می گیرد و پس از افتادن شهاب از دیوار و شکستگی پایش، در این امر راسخ تر می شود. ستاره با اصرار زیاد به محمود می قبولاند که خودش توانایی این حرفه را دارد و پس از تمرین فراوان، کارش با استقبال فراوان مشتریان و رسانه ها روبرو می شود…
پزشک جوانی که به خاطر ماموریت در شهرستان حضور دارد به جرم قتل خانمی جوان مورد تعقیب قضایی قرار میگیرد و فیلم سینمایی راز شب بارانی ماجرای قتل و حواشی آن است...
زنی خود را به شکل یک مرد در می آورد تا به ارتش بپیوندد تا از پسر خود که برای جنگ در جنگ جهانی اول فراخوانده شده است محافظت کند.
برادران دوقلو الیاس و لوکاس پس از عمل جراحی صورت مادرشان، برای زندگی با او به خانه جدیدش نقل مکان میکنند. اما الیاس و لوکاس به سرعت احساس میکنند چیزی درباره مادرشان درست نیست. همانطور که رفتار این زن هر لحظه عجیبتر میشود، پسرها متوجه میشوند امکان دارد این زن اصلا مادر آنها نباشد و…
در جنوب شهر پسری به نام عطا با پدرش زندگی میکند و دو تن از دوستان خود را نیز به خانه راه دادهاست اما کلفتی که برای همسایهشان کار میکند، دلبستگی خاصی به این پسر دارد ولی عطا از این موضوع چیزی نمیداند. این کلفت دختری را به خانه عطا میآورد و ادعا میکند که دخترخالهاش است و از عطا میخواهد برای چند روزی مخفیانه او را در منزل خود نگه دارد. عطا این موضوع را میپذیرد و ماجراها با ورود این دختر به خانه شروع میشود.