داستان از یک بنگاه همسریابی آغاز میشود و جا به جایی فرد خواستگار با فردی که به برای بازکردن گاوصندوق اجیر شده ادامه میابد...
دمیر و گریس را می بینیم که در یک اتوبان در حال حرکت هستند که به آنها ماموریتی داده می شود اما این دو به محض آغاز ماموریت دچار مشکلاتی می شوند که اصلا به ماموریت نمی رسند و ..
جوانی برای زندگی و سکونت، به یک ساختمان مسکونی هشت واحدی وارد می شود. او در بدو ورود با رفتارهای نابهنجار اهالی ساختمان روبرو شده و تصمیم می گیرد تا به ساختمان سر و سامانی دهد تا اینکه و…
خواهر نادر به جرم قتل شوهرش محکوم به اعدام شده و نادر برای فراهم کردن دیه مقتول دست به دزدی از طلا فروشی می زند و پول ها را در موسسه ای آموزشی پنهان می کند. در جریان خارج کردن پول ها، وی با شادی آشنا می شود و…
جلال پیرمردی است که در دوران جوانی و در راه ازدواج اتفاقات جالبی برایش افتاده است و هر بار که به خواستگاری رفته، ماجراهایی منجر به سر نگرفتن ازدواج او شده …
بهروز، پرستار یک پیرمرد ثروتمند به نام مظفر است. شوهر خواهر او سعی در ازدواج عمه بیوه اش با مظفر دارد اما مظفر، مادر بهروز را میبیند و تصمیم میگیرد با او ازدواج کند. این در حالیست که عموی بهروز پس از سالها از ژاپن برمی گردد و میخواهد طبق رسم خانوادگی شان با همسر برادر مرحومش ازدواج کند..
لوكوموتيوران پير جنوبي با شروع جنگ مجبور به ترك شهر مي شود اما اميد پسرش و تازه دامادش در شهر مي مانند و به دفاع در مقابل دشمن مي پردازند. و تنها يك بار به ديدن خانواده مي آيند و ديگر خبري از آن ها نمي شود. لوكوموتيوران بعد از اينكه همسرش را از دست مي دهد به اتفاق دختر و نوه ي مريضش عطيه منتظر برگشت پسر و دامادش هستند كه البته بعد از تمام شدن جنگ و آمدن اسراء باز هم هيچ خبري از آن ها نمي شود. تا اينكه يكي از آزادگان به نام دكتر شادمان خبر شهادت اميد، لوكوموتيوران را به او مي دهد و چند روز بعد هم ستاد معراج شهداء خبر شهادت داماد لوكوموتيوران را به آن ها مي دهد. از طرفي دكتر شادمان دوست اميد، تصميم مي گيرد عطيه نوه ي پيرمرد را عمل كند و بعد از عمل موفقيت آميز عطيه و به هوش آمدنش، او دكتر شادمان را در هيئت پدر مي بيند و او را پدر خطاب مي كند...
حمید پس از مرگ مادرش برادرش مجید که معلول است را نزد خود میآورد. با ورود مجید به زندگی مهین و حمید خوشبختی به زندگی آنها روی میآورد. اما مهین پس از مدتی خسته میشود و مجید را به آسایشگاه میبرد، ولی به خاطر عذاب وجدان او را به خانه باز میگرداند..
عزت که جوانی بیکار است، به همراه حشمت به قصد دزدی به خانه حاجیه خانم که پیرزنی خیر است، میرود. حاجیه خانم به عزت پناه میدهد. عزت تحت تاثیر او قرار میگیرد و رویه زندگیاش را تغییر میدهد.
دو نفر که باجناق هم هستند به رازی نهفته در گوشت شترمرغ برای رام کردن همسرانشان پی می برند.ا ز این رو در یک رستوران غذای گوشت شترمرغ به مشتری ها می دهند تا آن ها هم از تاثیرش بهره مند شوند…