
حميد افشاري منشي دادگستري كه به پسرش قول داده كامپيوتر مدل بالايي را براي او خريداري كند، براي بدست آوردن پول به كاري ماجراجويانه دست مي زند. يكي از افرادي كه هم اكنون پرونده اش در دادگاه او بررسي مي شود مرد ثروتمندي است به نام زارع كه با پسرش فرزان زندگي مي كند. حميد افشاري فكر گروگان گرفتن فرزان را با يكي از تبهكاران حرفه اي كه زماني در دادگاه او محكوم شده بوده در ميان مي گذارد و..
نمرده رفاقت تو این شهر،هنوز یه حرف یه قول یه دست مردونه،اول و آخرمونه.حالا می خوام قد همین حرفم وایسم.می خوام قد همین قولم قد بکشم...
منصور مرد جوانی است که به همراه عزیز و مادرش درخانه ای زندگی سختی می گذرانند . پدرمنصور مردی بود قوی هیکل و درشت اندام که رشته پهلوانی را برگزیده بود و با انجام نمایشهای قدرتی گذران زندگی می کردند اما روزی درحین انجام نمایش دچار ایست قلبی می شود..
طوفان (جمشید هاشم پور) در دوران جنگ زن و فرزند خود را از دست داده و پس از گذشت سالها کم کم به آرامشی نسبی رسیده تا اینکه یکی از خائنین به مملکت در دوران جنگ، از زندان آزاد شده و چون طوفان در زندانی شدن وی و اعدام برادرش نقش اساسی را داشته پس به سوی وی رفته و درصدد انتقام به هر نحوی بر می آید…
فیلم “توکل” روایت گر داستان “پولی نذر شده” است که در ماه محرم میان چند نفر چرخیده و برایشان مشکل گشایی می کند و نهایتا به دست صاحب حقیقی اش برمیگردد..
فیلم، داستان زندگی پسر جوانی است از طبقه متوسط را روایت میکند که تحصیلات دانشگاهی اش به پایان رسیده و جویای کار است. او با خانمی کارخانه دار آشنا و مسیر زندگی اش عوض میشود..
طاهر که برخلاف نظر خانواده اش با روجا ازدواج کرده، در شب جشن تولد دختر خردسالش برای او هدیه ای دریافت میکند که بعداً معلوم میشود از طرف مردی ناشناس استمرد ناشناس از آن پس مدام زنگ مي زند تا (به قول خودش) حقيقتي تلخ را به اطلاع او برساند. اين حقيقت درباره خيانت همسر اوست. طاهر كه لكنت زبان دارد و كودكي ناخوشايندي داشته به مرور به همسرش مشكوك مي شود و با او به كشمكش برمي خيزد..
در فیلم اوباش ، کسی نمی داند این شهر با مردمش چه می کند، مردمی که به سادگی به آنان می گوییم ”اوباش” ولی بین خودشان قوانینی دارند که حرفهاییست شنیدنی….
رستم، گروهبان بازنشسته ي ارتش، با خاتمه ي جنگ در وضع روحي ناراحت به زادگاهش بازمي گردد. همسر او كه سرپرستي فرزندشان را به عهده داشته در كارگاه تعويض روغني برادرش به كار مشغول است. رستم تصميم مي گيرد زميني راكه سال ها پيش قول نامه كرده بازپس بگيرد، اما طرف ديگر قرارداد خواست او را اجابت نمي كند. رستم و پسر چهارده ساله اش به جنگل، بر سر زمين مي روند و مشغول قطع درختان جنگلي مي شوند. ايادي صاحب زمين او را به شدت مضروب مي كنند. همسر رستم كه از اين وضع به تنگ آمده قصد دارد همراه مادرش، كه از مهاجران روس است، پس از باز شدن مرز ايران و شوروي به آن سوي مرز برود. رستم با دوست نظامي بازنشسته ي خود به منزل مالك زمين مي روند و پس از كشته شدن دوستش قباله ي زمين را بازپس مي گيرد. او سپس به مرز مي رود و همسرش را به خانه بازمي گرداند..
در فیلم «زندگی به شرط چاقو»، سعید از فردی طلبکار است که آن فرد به مقدار بدهی اش به سعید هندوانه میدهند! همزمان با این اتفاق، نامزد سعید با خانواده اش عازم تهران می شوند. سعید برای نقد کردن هندوانه ها درگیر ماجراهای جالبی می شود..