
دنی دولینسکی، یک قاتل قراردادی سالخورده که در بنبست زندگی گرفتار شده اما برای جلب توجه مدیر جسور یک باشگاه به نام آناتا تلاش میکند، از اینکه شرکت دوباره او را به میدان فرا میخواند، هیجانزده میشود. اما این بار، مأموریتش چیزی جز آموزش ویلبورگ، یک آدمکش جوان از نسل زد با رفتاری سرکش، نیست.
زمان شلوغی ناهار در رستوران گریل است، یک مکان پررفتوآمد برای گردشگران در نیویورک که در یک روز عادی جمعه، هزاران مشتری را پذیرایی میکند. اما حالا مقداری پول از صندوق ناپدید شده و همه کارکنان تحت بازجویی قرار گرفتهاند.
لودیا مونوز یک بازنشسته است که از سال 1978 در بارسلونا زندگی میکند. او پس از آنکه دیکتاتوری نظامی حاکم بر آرژانتین در آن زمان قصد ربودن و ناپدید کردنش را داشت، مجبور به تبعید شد. لودیا که باردار بود و تنها دخترش، والریا، را در شکم داشت، موفق شد به اسپانیا فرار کند.
گرفتار میان عشقش به سارا و مأموریتش برای نجات زمینهای کشاورزی، جورج واشنگتن کارور در آستانه از دست دادن همهچیز به خاطر کارش قرار دارد. در حالی که با نژادپرستی و تردید دیگران روبهروست، او تلاش میکند رازهای نهفته در بادامزمینی را کشف کند؛ رازهایی که میتوانند کشاورزی را متحول سازند.
یک تیم فیلمبرداری دو توله یوز را دنبال میکند تا سفر جذاب آنها از دوران کودکی به بزرگسالی را در این مستند طبیعت، بهطور نزدیک و شخصی به تصویر بکشد.
یک باند آنارشیست از دزدها با یک نوجوان منزوی که عاشق پهپادهاست روبهرو میشوند و او را درگیر مجموعهای از سرقتها میکنند.
در یک تعطیلات آخر هفته در عمارتی دورافتاده کنار دریاچه، گروهی از دوستان ناگهان درگیر شبکهای از رازها، فریب و فناوری پیشرفته میشوند. با بالا گرفتن تنشها و به چالش کشیده شدن وفاداریها، آنها حقایق نگرانکنندهای را درباره خودشان و دنیای اطرافشان کشف میکنند.
لنارد فایف، فیلمساز مستند چپگرای مشهور کانادایی-آمریکایی، یکی از شصت هزار نفر از کسانی بود که از خدمت در جنگ ویتنام فرار کرده و به کانادا پناه بردند. اکنون در اواخر دهه هفتاد عمر خود، فایف در حال مرگ بر اثر سرطان در مونترال است و موافقت کرده است که آخرین مصاحبه خود را انجام دهد، مصاحبهای که در آن عزم دارد تا تمام اسرار خود را فاش کرده و زندگی افسانهایاش را از افسانهزدایی کند.
زمانی که یک سگ پلیس وفادار و صاحب افسر پلیس او در حین انجام وظیفه مجروح میشوند، یک عمل جراحی دیوانهوار اما نجاتبخش آنها را به هم متصل میکند و مرد سگ متولد میشود. مرد سگ سوگند یاد میکند که از مردم محافظت کرد. در حالی که مرد سگ هویت جدیدش را میپذیرد و سعی میکند رئیس خود را تحت تأثیر قرار دهد، باید نقشههای شیطانی و زیبا از ابرشرور گربهای پیتی گربه را متوقف کند.
اما برای رسیدن به پدرش باید به قطب جنوب برود. او به آمریکای جنوبی سفر میکند، اما نمیتواند سوار قایق شود تا آخرین مرحله سفرش را طی کند. بنابراین، مخفیانه وارد یک کشتی تفریحی میشود و در آنجا با مهندسی به نام اندی آشنا میشود.