رضا با موتور مسافرکشی میکند. او در نگاه اهالی، شیرین عقل است، لیکن در باطن جوانی با عاطفه و مهربان و برخوردار از سلامت کامل ذهنی است. در نزدیکی محل زندگی رضا، روستای کوچکی است که بخشی از جاده آن در مسیر سیل ویران شدهاست. اهالی برای تردد به آنجا ناچارند با موتورهای مسافرکش و از راه جنگلی عبور کنند. در همین ایام، لیلا معلم جدید روستا از راه میرسد و برای رفتن به مدرسه ناچار میشود با موتور سفر کند. رضا دلباخته لیلا شده، رفته رفته احوالاتش به گونهای تغییر مییابد که مادرش او را برای شفا به امامزاده میبرد...
روایتگر زندگی پیرمردی روستایی به نام ابوالقاسم با بازی حسن اسدی است که گلاب پاش هیات روستایشان است. او ناگهان متوجه می شود که… .
اصلان زندگی ارومی در روستا در کنار همسرش دارد او به علت بدهی اندکش و جاذبه های شهر تهران به این کلانشهر کشیده میشود اسلان در شهر با چنگیز آشنا میشود و سر از تکدی گری می اورد اما …
سه دوست است که از دوران کودکی با یکدیگر قرار میگذارند تا کنسرتی را در جوانی روی سکوی نفتی برگزار کنند.
داستان زندگی خواهر و برادری به نام های ساینا و سینا است که پدر و مادرشان را با رفتارهای نادرستشان به ستوه آوردهاند. یک روز صبح که آنها از خواب بیدار میشوند در کمال تعجب پی میبرند که پدر و مادرشان ناپدید شدهاند. ساینا و سینا قدم در راهی میگذارند که مشکلات عجیب و غریبی انتظارشان را میکشد.
اسفندیار به دلیل بیماری پدرش مأمور میشود تا با مرسدس بنز به جای پدرش به سفر برود. در این میان اسفندیار که میبیند یک اتومبیل گرانقیمت به دست آورده سفر را یک روز عقب میاندازد و تصمیم میگیرد به اتفاق دوستانش یک روز با مرسدس خوش باشند. در طول روز اتفاقهای ناخوشایندی برای اسفندیار و دوستانش رخ میدهد که همگی از مرسدس متنفر میشوند و اسفندیار صبح روز بعد مرسدس را به آتش میکشد.
کیف مریم را که حاوی اسناد و مدارک مربوط به 500 متر از یک باغ که به مریم تعلق دارد، جیب بری نام ناصر بلبل که هم خانه سلطان است در فرودگاه از او میدزدد. مریم سلطان را پیدا میکند و عشقی بین آنها به وجود میآید.
رستم، گروهبان بازنشسته ي ارتش، با خاتمه ي جنگ در وضع روحي ناراحت به زادگاهش بازمي گردد. همسر او كه سرپرستي فرزندشان را به عهده داشته در كارگاه تعويض روغني برادرش به كار مشغول است. رستم تصميم مي گيرد زميني راكه سال ها پيش قول نامه كرده بازپس بگيرد، اما طرف ديگر قرارداد خواست او را اجابت نمي كند. رستم و پسر چهارده ساله اش به جنگل، بر سر زمين مي روند و مشغول قطع درختان جنگلي مي شوند. ايادي صاحب زمين او را به شدت مضروب مي كنند. همسر رستم كه از اين وضع به تنگ آمده قصد دارد همراه مادرش، كه از مهاجران روس است، پس از باز شدن مرز ايران و شوروي به آن سوي مرز برود. رستم با دوست نظامي بازنشسته ي خود به منزل مالك زمين مي روند و پس از كشته شدن دوستش قباله ي زمين را بازپس مي گيرد. او سپس به مرز مي رود و همسرش را به خانه بازمي گرداند..
دو دوست، یکی شیطنت دارد و دیگری سعی می کند راه راست را انتخاب کند که در اثر آشنایی با دختری، دوست شرور سرش به سنگ می خورد و…
زنی به نام لیلا با مشکلات مالی متعدد به همراه پسر 10 ساله اش زندگی می کند. او از ابتدای کودکی به پسرش گفته است که پدرش در خارج از کشور فوت کرده است و پدرش هیچ خانواده ای ندارد ولی ...