
در یکی از روزها که ایوا در پارک نشسته بود یکدفعه یک میمون کوچولو را پیدا میکند. میمون از دست صاحب قبلیاش یعنی شورتی فرار کرده بود. ایوا اسم میمون را داگر میگذارد و تصمیم میگیرد او را با خود به خانه ببرد.
مردی غمگین به نام فردریک میسون به یک مرد جوان زخمی به نام آرون اسمیت کمک میکند. آرون ادعا میکند در جنگل گم شده و فردریک و همسرش از او دعوت میکنند تا شب را نزد آنها بماند. اما فردریک به زودی در مورد داستان این غریبه مرموز و انگیزههای او برای حضور در آنجا، مشکوک میشود. در این میان وقتی آرون از فردریک میخواهد که مرتکب عملی نادرست شود، مشخص میشود آن مرد آنطور که در ظاهر به نظر میرسد نیست و…
داستان تلخ دو خواهر، یکی پیانیست که وسواس زیادی برای پایان دادن به زندگیاش دارد، دیگری نویسندهای که با این تصمیم دست به گریبان شده است.