فیلم روایتگر کربلایی زال (کل زال) است که در پیرانه سر به هنگام کوچ ایل بختیاری تصمیم میگیرد در غاری منتظر بازگشت ایل بماند. او برای پیرزنی به نام دالو سنگین ماه، که قصد خودکشی دارد، به بازگویی دلاوریهای خود در جوانی میپردازد. دالو سنگین ماه در مییابد که کربلای زال همان مرد ایلیاتی است که در جوانی دلباختهٔ او بوده و بر سر او با پسر عباس قلی کش مکشی داشته است. وقتی ایل بازمیگردد با جسد کربلایی زال رو به رو میشوند و …
رسول، کارمند بانک، با زنی به نام بتول و پسرش تصادف می کند و وقتی آنها را به بیمارستان می رساند متوجه می شود که زن دچار فراموشی شده. زهره همسر رسول، به بیمارستان می آید و از زن مراقبت می کند. زهره و بتول با هم صمیمی می شوند و چون بتول کسی را ندارد او را به خانه رسول می برند. زهره پس از مدتی از حضور او معذب می شود و از رسول می خواهد تکلیف او را روشن کند..
پسربچه اي تحت تأثير قصه هاي يك پرستار مهربان و تخيلات خود به كمك يك دختر سرطاني مي شتابد..
یک سرگرد ارتش به همراه افرادش که پسرش نیز در میان آنهاست، به مأموریت انفجار پل الخلیل در خاک عراق میروند. اما حین عملیات، پسر سرگرد به شهادت میرسد و او به همراه افرادش به اسارت نیروهای عراقی درمی آیند. در بازداشتگاه، سرگرد تظاهر به همکاری با عراقیها میکند و از این طریق موفق میشود به همراه سه تن دیگر از اسیران، نظر فرمانده بازداشتگاه را نسبت به ضبط یک مصاحبه تلویزیونی جلب کند..
خاطره، دختر پانزده ساله ناهيد و بهرام شرافت، در سالگرد تولدش ناپديد مي شود و جشن تولد او به مجلس ماتم تبديل مي شود. تلاش هاي همه براي يافتن خاطره بي نتيجه مي ماند. مادر بر اثر اين حادثه بيمار مي شود و پدر هم دست به دامان اداره آگاهي و سرگرد نراقي و بازپرس اين اداره مي شود. سرهنگ نصيري، دوست خانوادگي خانواده شرافت هم براي پيدا كردن خاطره تلاش مي كند. بازپرسي وسعت مي گيرد و پيش از همه آشنايان مورد اتهام قرار مي گيرند. از جمله مظنونها، محمدرضا پسر جوان سرهنگ نصيري است كه معلوم مي شود به خاطره علاقه مند بوده و در كودكي هم يك بار جان او را نجات داده است..
سربازان عراقی درصدد هستند تا مردان یک روستای مرزی را به جبهه ببرند، اما آنها ریشه خود را ایرانی میدانند. به همین دلیل شبانه تصمیم به فراری دادن جوانها میگیرند. قضیه لو میرود و عراقیها دستور دستگیری همه مردان جوان روستا را میدهند. در این بین مردم شورش میکنند و سرهنگ و سربازان عراقی را در پاسگاه زندانی میکنند و آماده کوچ به طرف ایران میشوند، اما باز درگیری میان سربازان عراقی و مردم صورت میگیرد و..
پریا دختری که از خارج به ایران آمده مبتلا به سرطان است . حالا با پسری آشنا شده و به ادامه زندگی امیدوار شده و..
محسن جوان ورزشکار، که در خانوادهای فقیر زندگی میکند، به گروهی مذهبی وابسته و به فعالیتهای سیاسی کشیده شدهاست. ساواک برای نابود کردن او، با طرح نقشهای محسن را به اعتیاد میکشاند. محسن یک شب در حال چاپ اعلامیه به محاصره مأموران میافتد و پس از درگیری دستگیر میشود. در زندان به دلیل اعتیاد اعضای گروهش را لو میدهد. پدر محسن برای یافتن فرزندش به تمام مراکزی که قاچاقچیان فعالیت دارند سر میزند، اما نشانی از او نمییابد..
اسفندیار به دلیل بیماری پدرش مأمور میشود تا با مرسدس بنز به جای پدرش به سفر برود. در این میان اسفندیار که میبیند یک اتومبیل گرانقیمت به دست آورده سفر را یک روز عقب میاندازد و تصمیم میگیرد به اتفاق دوستانش یک روز با مرسدس خوش باشند. در طول روز اتفاقهای ناخوشایندی برای اسفندیار و دوستانش رخ میدهد که همگی از مرسدس متنفر میشوند و اسفندیار صبح روز بعد مرسدس را به آتش میکشد.
قرار است رئیس جمهور از شهری کوچک (جاروف) که مشخص نیست در کجای ایران قرار دارد، بازدید کند. به این علت اکثر مردم شهر شروع به نوشتن نامه برای رئیس جمهور میکنند و مشکلات خود را در نامه توضیح میدهند. داستان از جایی شروع میشود که هیئت دولت و مقامات پس از بازدید از شهر میروند و یک محموله نامه پس از رفتن رئیس جمهور و همراهانش به فرمانداری میرسد و چون قرار است رئیس جمهور در همان روز از طریق فرودگاه به تهران بازگردد نامهها باید هر چه سریعتر به دست رئیس جمهور برسد..