داستان زوجی جوان به نام آوا و آرش را روایت میکند که قبل از پیوند زناشویی شرطی برای ازدواج را دختر در نظر میگیرد اما براساس شرایط کاری آرش امکان پایبندی به این شرط وجود ندارد و پای مردی به زندگی این زوج جوان باز میشود..
در فیلم سه نفر روی خط مردی برای سرقت وارد خانه ای شده است ولی در همین زمان متوجه می شود شخصی در این منزل میخواهد خود را به دار بیاویزد و به دلیل اعتیاد شدید خودکشی کند و این موضوع باعث می شود که...
حسني، پسركي است كه با مادر خود روزگار را به سختي و تنگدستي مي گذراند، روزي براي فروش بز خود، كه خيلي هم او را دوست دارد به سمت بازار حركت مي كند، در راه به جادوگري برخورد مي كند كه در ازاي يك بطري پر از دود، بز را از حسني مي خرد. بطري ستوني از دود در حياط خانه حسني تشكيل مي دهد، كه حسني را به آسمانها مي برد. حسني در بالاي ابرها وارد خانه غول مي شود و در آنجا با مرغ تخم طلا آشنا مي شود و با مرغ تخم طلا از خانه غول فرار مي كند. پس از آن در مرتبه دوم حسني باز هم به دنياي بالاي ابرها مي رود، وارد خانه غول مي شود و جعبه موسيقي را كه ظاهراً سالها پيش متعلق به جادوگر پير بوده مي دزدد. در هنگام فرار از دست غول، جادوگر به كمك حسني مي آيد و غول را در بطري سحرآميز گير مي اندازد..
مردی به نام «فرخی» به قتل میرسد. محمود تیموری افسر آگاهی مأمور پیگیری ماجرا میشود. او قرار است با نامزدش «پریسا» که به تازگی از خارج آمدهاست، ازدواج کند. با تحقیق پلیس، حقایق تازهای دربارهٔ جنایت روشن میشود و…
داستان مربوط به پسری است که پدرش بر اثر یک سانحه آتش سوزی غیر عمد و فوت یک نفر به زندان افتاده و آنها به ناچار با کمک دوستانش در صدد جلب رضایت از اولیای دم هستند. آنها که از خانواده شیعه و اهل تسنن هستند، رفاقتی خوب با یکدیگر دارند. مادربزرگ یکی از بچه ها، گردنبندی گران قیمت را جهت فروش و ادای یک نذر به نوه اش میدهد که او گردنبند را به همراه دوستانش به اولیای دم می دهند تا وی رضایت دهد، ولی آن مرد قبول نمی کند، تا اینکه…
قصه دو نفر، یکی مردی میانسال و بازنشسته ارتش و دیگری جوان ژولیده و فروشندهای دورهگرد است که بر اثر اتفاقی، هر دو یک خانه را از بنگاه میخرند. همین ماجرا موجب میشود کار آن دو به دادگاه بیفتد. در نهایت حکم بر این میشود که آن دو تا زمان پیدا شدن مالک اصلی خانه، با یکدیگر زندگی کنند. تفاوتهای روحی و اخلاقی این دو موجب بروز حوادثی جالب میشود، تا اینکه…
جلال پیرمردی است که در دوران جوانی و در راه ازدواج اتفاقات جالبی برایش افتاده است و هر بار که به خواستگاری رفته، ماجراهایی منجر به سر نگرفتن ازدواج او شده …
بهروز، پرستار یک پیرمرد ثروتمند به نام مظفر است. شوهر خواهر او سعی در ازدواج عمه بیوه اش با مظفر دارد اما مظفر، مادر بهروز را میبیند و تصمیم میگیرد با او ازدواج کند. این در حالیست که عموی بهروز پس از سالها از ژاپن برمی گردد و میخواهد طبق رسم خانوادگی شان با همسر برادر مرحومش ازدواج کند..
لوكوموتيوران پير جنوبي با شروع جنگ مجبور به ترك شهر مي شود اما اميد پسرش و تازه دامادش در شهر مي مانند و به دفاع در مقابل دشمن مي پردازند. و تنها يك بار به ديدن خانواده مي آيند و ديگر خبري از آن ها نمي شود. لوكوموتيوران بعد از اينكه همسرش را از دست مي دهد به اتفاق دختر و نوه ي مريضش عطيه منتظر برگشت پسر و دامادش هستند كه البته بعد از تمام شدن جنگ و آمدن اسراء باز هم هيچ خبري از آن ها نمي شود. تا اينكه يكي از آزادگان به نام دكتر شادمان خبر شهادت اميد، لوكوموتيوران را به او مي دهد و چند روز بعد هم ستاد معراج شهداء خبر شهادت داماد لوكوموتيوران را به آن ها مي دهد. از طرفي دكتر شادمان دوست اميد، تصميم مي گيرد عطيه نوه ي پيرمرد را عمل كند و بعد از عمل موفقيت آميز عطيه و به هوش آمدنش، او دكتر شادمان را در هيئت پدر مي بيند و او را پدر خطاب مي كند...
چند مرد مسلح كه در جستجوي پروندهاي مهم، قصد ربودن بازپرس كاوه سهرابي را دارند، به اشتباه وارد خانه همسايه (بهروز و همسرش رويا) ميشوند و با تهديد آنها، باعث ميشوند تا بهروز، كاوه سهرابي را بربايد و بدين ترتيب از اين پس او به مظنون شماره يك بدل ميشود. پس از ماجراهايي «بهروز» و «رويا» كه به شدت مورد تهديد و خشونت قرار دارند، تصميم فرار به خارج از كشور ميگيرند. اما تبهكاران تصميم دارند آنها را از بين ببرند تا رازشان حفظ شود و در پي تعقيب و گريزي طولاني، جان به سلامت ميبرند..