وقتی مسافر عزیزی از خارج از کشور مهمان شماست و شما برای حفظ آبرو حاضر به انجام هرکاری هستید، ماجراهای جالبی رخ می دهد..
این فیلم نسل اول انقلاب و نسل سوم انقلاب ایران را مورد قیاس قرار داده و دغدغههای هر یک از نسلها را مورد بررسی قرار میدهد و..
داستان این فیلم درباره جوانی به نام رامین است پدر رامین قبل از فوت خود جای را برای دفن خود خریداری کرده است و بعد از اینکه فوت میکند وصیت میکند که در آنجا دفن کنن ولی هنگامی که برای دفن کردن میروند میبینند که جای که پدرش خریده است شخصی پولدار را دفن کرده اند و جای که پدرش برای دفن خود خریده است هم اکنون میلیون ها تومن می ارزد و وسوسه میشود بفروشد و…
جلال پیرمردی است که در دوران جوانی و در راه ازدواج اتفاقات جالبی برایش افتاده است و هر بار که به خواستگاری رفته، ماجراهایی منجر به سر نگرفتن ازدواج او شده …
بهروز، پرستار یک پیرمرد ثروتمند به نام مظفر است. شوهر خواهر او سعی در ازدواج عمه بیوه اش با مظفر دارد اما مظفر، مادر بهروز را میبیند و تصمیم میگیرد با او ازدواج کند. این در حالیست که عموی بهروز پس از سالها از ژاپن برمی گردد و میخواهد طبق رسم خانوادگی شان با همسر برادر مرحومش ازدواج کند..
لوكوموتيوران پير جنوبي با شروع جنگ مجبور به ترك شهر مي شود اما اميد پسرش و تازه دامادش در شهر مي مانند و به دفاع در مقابل دشمن مي پردازند. و تنها يك بار به ديدن خانواده مي آيند و ديگر خبري از آن ها نمي شود. لوكوموتيوران بعد از اينكه همسرش را از دست مي دهد به اتفاق دختر و نوه ي مريضش عطيه منتظر برگشت پسر و دامادش هستند كه البته بعد از تمام شدن جنگ و آمدن اسراء باز هم هيچ خبري از آن ها نمي شود. تا اينكه يكي از آزادگان به نام دكتر شادمان خبر شهادت اميد، لوكوموتيوران را به او مي دهد و چند روز بعد هم ستاد معراج شهداء خبر شهادت داماد لوكوموتيوران را به آن ها مي دهد. از طرفي دكتر شادمان دوست اميد، تصميم مي گيرد عطيه نوه ي پيرمرد را عمل كند و بعد از عمل موفقيت آميز عطيه و به هوش آمدنش، او دكتر شادمان را در هيئت پدر مي بيند و او را پدر خطاب مي كند...
حمید پس از مرگ مادرش برادرش مجید که معلول است را نزد خود میآورد. با ورود مجید به زندگی مهین و حمید خوشبختی به زندگی آنها روی میآورد. اما مهین پس از مدتی خسته میشود و مجید را به آسایشگاه میبرد، ولی به خاطر عذاب وجدان او را به خانه باز میگرداند..
عزت که جوانی بیکار است، به همراه حشمت به قصد دزدی به خانه حاجیه خانم که پیرزنی خیر است، میرود. حاجیه خانم به عزت پناه میدهد. عزت تحت تاثیر او قرار میگیرد و رویه زندگیاش را تغییر میدهد.
دو نفر که باجناق هم هستند به رازی نهفته در گوشت شترمرغ برای رام کردن همسرانشان پی می برند.ا ز این رو در یک رستوران غذای گوشت شترمرغ به مشتری ها می دهند تا آن ها هم از تاثیرش بهره مند شوند…
ماجرای فرد خیری را روایت میکند که معمولاً کارهایش را بزرگ جلوه می دهد..