
بهروز، پرستار یک پیرمرد ثروتمند به نام مظفر است. شوهر خواهر او سعی در ازدواج عمه بیوه اش با مظفر دارد اما مظفر، مادر بهروز را میبیند و تصمیم میگیرد با او ازدواج کند. این در حالیست که عموی بهروز پس از سالها از ژاپن برمی گردد و میخواهد طبق رسم خانوادگی شان با همسر برادر مرحومش ازدواج کند..
عزت که جوانی بیکار است، به همراه حشمت به قصد دزدی به خانه حاجیه خانم که پیرزنی خیر است، میرود. حاجیه خانم به عزت پناه میدهد. عزت تحت تاثیر او قرار میگیرد و رویه زندگیاش را تغییر میدهد.
بچههای یک شهر از دست بزرگترهای خود به تنگ آمدهاند. به پیشنهاد و کمک بادبادکی به شهری پرواز میکنند که خالی از بزرگترهاست. در آنجا بچهها امور شهر را در دست میگیرند و به کارهای مورد علاقه خود دست میزنند. اما پس از مدتی نظم شهر به هم میریزد و بچههای پشیمان تصمیم به بازگشت میگیرند. بزرگترها هم که به دنبال بچهها میگردند، پی میبرند که در حق آنها اهمال و بیتوجهی کردهاند. بچهها با بادبادک هایشان به شهر خودشان نزد بزرگترها بازمیگردند، این حادثه به آنها ثابت میکند که به وجود هم نیازمندند..
پسر جوانی به اسم بهرام به عنوان سرایدار به آپارتمانی می رود اما سبک زندگی او با همه سرایدارها فرق دارد . او خطاطی می کند و شعر می خواند. یکی از ساکنان آپارتمان، که مدتی است حال روحی خوبی ندارد، با بهرام صمیمی میشود. اما بهرام رازی دارد ...
يك زوج جوان عكاس براي برگزاري نمايشگاه عكس آثار و ابنيه باستاني، به اصفهان سفر مي كنند. آن ها در اين سفر ناخواسته وارد درگيري سارقان اشياء عتيقه مي شوند. در اين بين پليس با تحت نظر گرفتن زوج جوان موفق مي شود كه عوامل دزدي اشياء عقيقه را شناسايي و دستگير كنند..
پدر اسماعیل مدیرعامل یک شرکت ساختمانی است و درست زمانیکه اسماعیل قصد رفتن به ژاپن را دارد، پدر بیمار میشود و اسماعیل ناچار از رفتن به ژاپن صرف نظر میکند، چراکه با رفتن او شرکت منحل میشود و نامزدش را هم از دست میدهد...
چهار هواپیماربا، سه مرد و یک زن، روز پنجم ژوئن، یک هواپیمای ایرانی را میربایند. فرماندهٔ آنها شخصی است به نام فریبرز اتابکی که در میانهٔ ماجرا وارد معرکه میشود. دو تن از مسافران، که بعداً معلوم میشود یکی از آنها افسر است، هواپیمارباها را خلع سلاح میکنند و در برابر حیرت مسافران هواپیما را به همان مقصدی که هواپیماربایان میبردند هدایت میکنند..
دختر یک مرد سنتی، پس از ازدواج زندگی زناشویی ناموفقی دارد. پدرش که از این موضوع آگاه است تصمیم میگیرد برای ازدواج دو دختر دیگرش شرایطی قائل شود. به همین منظور شرایط خود را به صورت یک بخش نامه بر روی کاغذ میآورد و از خواستگارها میخواهد طبق مفاد مندرج شده، پا پیش بگذارند..
جوان ایرانی، تنها دارای تکلیف نیست، بلکه آن ها حقوقی متناسب با شأن و جایگاه خویش دارند. داستان روایت دو خواهر است که به دلیل فضای سرد و بی روح مادی و ماشینی زندگی امروز در مناسبات روزمره زندگی خود دچار سردرگمی اند. پدر خانواده نیز با وجود دوری از خانه به سبب کار در سکوی نفتی همواره در فکر آینده فرزندان است. اما خبری به پدر می رسد که راه دیگری را برای رسیدن به فردای بهتر مشخص می کند.
جمعه جمال زهي، با پايان يافتن تحصيلاتش در زمينه علوم ارتباطات و ماهواره هاي مخابراتي، با مدرك دكترا به ايران مي آيد تا در يك عمليات نفوذي در خاك عراق شركت كند. در بدو ورود به كشور، او به سيستان و بلوچستان مي رود تا همسرش صنم را ببيند و براي رفتن به مأموريت خطرناكش، از او و خانواده خود خداحافظي كند. جمعه به دليل محرمانه بودن مأموريت، به خانواده و همسرش درباره جزئيات امر حرفي نمي زند. او به پاكستان مي رود تا به ظاهر از سفارت آمريكا ويزا بگيرد؛ اما در هتل توسط نيروهاي عراقي دستگير مي شود و...