در سال 1358، دو دانشجوی داوطلب در جهاد سازندگی راهی منطقهی سیستان و بلوچستان میشوند. تصور این دو دانشجو این است که با ایراد سخنرانی برای مردم و انتخاب نمایندهای از بین خودشان، مشکلاتشان را مرتفع کنند. اما نفوذ خان آنچنان است که آن دو درمییابند امکان ایجاد پایگاه فرهنگی، به سادگی که تصورش را داشتهاند، مقدور نیست؛ لذا راه دیگری را برای رسالت خود برمیگزینند که کمتر از مبارزهی رویارو نیست...
امین که آهنگساز و نوازندهی پیانو است ، پس از ازدواج با رویا بازیگر تئاتر ، با مشکلات زیادی روبهرو میشود که زندگی آنان را تحت الشعاع قرار میدهد تا جایی که کارش را رها میکند ، همسرش را از دست میدهد و دچار وضعیت نامتعادلی میشود ...
مردی پس از سالها، طی عمل جراحی که در خارج از کشور انجام میگیرد، بینایی خود را باز مییابد؛ و در ادامه با مشکلاتی در زندگی مواجه میشود نابینایی که از 8 سالگی بینایی خود را از دست دادهاست امیدی مییابد برای دیدن دوباره رنگها و خطوط زندگی عادی. یوسف در تصور آنکه با یافتن بینایی خودبه خود حقیقی دست خواهد یافت و پس از آن خواهد توانست ارتباطی در خور خود با خدای خود برقرار نماید با خدای خویش عهد میبندد که در صورت توان مجدد برای بینایی در راه خداوند زندگی کند و...
ذبیح و انسی در خانه ای اجاره ای در حاشیه شهر زندگی می کنند. انسی از زنی سالخورده نگهداری می کند و ذبیح کارگر ساختمان است. ذبیح به هنگام جوشکاری در بالای ساختمان دچار حادثه می شود و بعد از آن زندگی آنها با چالشی مواجه می گردد...
فیلم دو داستان موازی را پیش برده و با هم تلفیق میکند. ابتدا مردی ایرانی به نام عباس خاکپور (با بازی اکبر عبدی) بر صحنه میآید که برای گرفتن ویزای ایالات متحده به ترکیه رفتهاست اما موفق به اخذ ویزا نمیشود. از سوی دیگر زنی (با بازی آزیتا حاجیان) است که در ترکیه زندگی میکند و در هتل محل اقامتش کار میکند و نمیتواند به ایران بازگردد. عباس تصمیم میگیرد با پوشیدن لباس مبدل و به بهانه ازدواج با یک مرد آمریکایی ویزای آمریکا را بگیرد، اما رفته رفته با دیدن دنیا(آزیتا حاجیان)دلبسته او میشود و...
این فیلم داستان آن روایتگر زندگی زنی به نام مهری است که ناخواسته درگیر ماجرایی مجهول میشود و در پی حل آن است.
لیـلا (لیـلا حاتمی) و رضا (علی مصفا) در یک مراسم شلهزرد پزان همدیگر را میبینند و چندی بعد با هم ازدواج میکنند. آن دو، بعد از مدتی زندگی متوجه میشوند که لیـلا نمیتواند فرزندی به دنیا بیاورد. آن ها درمان های متعدد و آزمایش های گوناگونی را دنبال می کنند اما همه بدون نتیجه می ماند. در این میان هرچند برای رضا بچه دار نشدن لیلا اهمیتی ندارد، اما مادرش با وجود این احساس رضایت و خوشبختی رضا از زندگی بدون فرزند، لیلا را تحت فشارهای شدید قرار می دهد.
یک مادر به همراه فرزندانش به یک شهر کوچک میروند. در این شهر آنها باید ارتباط خود با ارواح و راز میراث مخفی پدربزرگ را کشف کنند.
جوانی به نام چارلی کینکید، همان کسی است که یک مقر مخفی را زیر خانه خود پیدا میکند؛ پناهگاهی که به نظر میرسد به یک ابرقهرمان تعلق دارد. او این موضوع را با دوستان خود در میان میگذارند. این چند نفر کم کم به این نتیجه میرسند که پدر چارلی (کسی که ارتباط سرد و غریبی با فرزند خود دارد)، احتمالا یک زندگی مخفی دوگانه داشته باشد…
استاد وودانگ ژانگ کویشان که در جزیره یخ و آتش شانگری لا به همراه خانواده اش به دور از اختلاف و خونریزی زندگی می کند، در کمین نشست و پسر کوچکش ژانگ ووجی را یتیم رها کرد...