
پس از جدایی به دلیل رفتارهای غیرقابل پیشبینی و آمیخته با عصبانیت ناشی از مصرف الکل، فرانک تلاش میکند تا همسرش، لورا، را بازگرداند. او یک گردنبند عتیقه زیبا که در کیسه شواهدی مربوط به سال 1938 در ایستگاه پیدا کرده، به او هدیه میدهد. اما متأسفانه، این گردنبند پل ارتباطی با روح معذب و شیطانی پسری از گذشتههای دور است. لورا و دخترانش خود را در معرض خطرات وحشتناکی از سوی پسربچهای میبینند که دیگر وجود ندارد.
هر کرم در طول عمرش حداقل یک بار فرصتی پیدا میکند تا خود را به پروانهای تبدیل کند. اما راه تحول دردناک است. آیا کرم تصمیم میگیرد همچنان به عنوان کرم به زندگیاش ادامه دهد، یا اینکه انتخاب میکند پیلهاش را بشکند؟
گِجا که در ترور پَمّا شکست میخورد، خود را در همان زندانی مییابد که قربانیاش در آن نگهداری میشود. اما اینبار او مصمم است که کار نیمهتمامش را تمام کند. در همین حال، یک پلیس بیرحم نقشهای خطرناک میریزد: انتقال زندانیان خطرناک به راجستان. این تصمیم همه چیز را به اوج تنش میرساند، جایی که نبرد برای بقا، انتقام و عدالت در هم میآمیزد. این داستان، تلاقی مرگ و عدالت است؛ جایی که هر حرکت، سرنوشت زندگان و مردگان را تغییر میدهد.
موفاسا، توله شیری که گمشده و تنها است، با شیری دلسوز به نام تاکا آشنا میشود؛ وارث یک خاندان سلطنتی. این ملاقات تصادفی آغازگر سفری گسترده برای گروهی از طردشدگان است که در جستجوی سرنوشت خود هستند.
مردم روستای منگولای با دو نگرش متفاوت؛ یکی علیه آموزش فقرا ایستاده بود و دیگری علیه ستم مبارزه میکرد
پس از اشتباه پیش رفتن یک ماموریت، فقط یک نفر از گروه مزدوران زنده می ماند تا انتقام هم قطارانش را بگیرد.
ایوان شاو، یک قاتل حرفهای سازمان سیا، که بیش از 20 سال به تنهایی کار کرده، دستورات خود را از طریق بخش طبقهبندی شده در روزنامهها دریافت میکند. در این میان، دختر گمشدهاش، کیسی، که اکنون یک تحلیلگر MI6 در بریتانیا است، به دنبال او میرود تا خبری تکاندهنده را به او بدهد: رئیس سیا سالها پیش مرده و آن بخش نیز مدتهاست تعطیل شده است. اکنون آنها با هم متحد میشوند تا کشف کنند ایوان در این مدت دستورات چه کسی را اجرا میکرده است و…
یک رهبر جوان و مغرور باند برای ساختن شهرتی افسانهای، داستان قهرمانی مردی از گذشته را میدزدد؛ اما حقیقتی که کشف میکند، او را وارد مسیری پر از چالش، خیانت و تحول میکند.
آلفونسو 11 ساله، وارث دن کیشوت، به همراه سه خرگوش خیالی و موسیقاییاش به پانچو و ویکتوریا میپیوندد تا شهر محبوب خود، لا مانچا، را از طوفانی عظیم نجات دهند.
نگرانی گرومیت از این که والاس به اختراعاتش بیش از حد وابسته شده، زمانی به اثبات میرسد که والاس یک "گنوم هوشمند" اختراع میکند که به نظر میرسد ذهن خود را پیدا کرده است. وقتی مشخص میشود که ممکن است یک شخصیت انتقامجو از گذشته در حال هدایت اتفاقات باشد، این وظیفه گرومیت میشود که با نیروهای شوم مبارزه کرده و استاد خود را نجات دهد... وگرنه ممکن است والاس دیگر نتواند هیچ اختراعی انجام دهد!