مردی توسط یک زن تبهکار کُشته میشود و دو غریبه را به جرم قتل بازداشت میکنند. یکی صحنه قتل را ندیده چون نابیناست، آن یکی هم فقط صحنه را دیده چون ناشنواست! آنها یک صبح تا غروب فرصت دارند که از این مهلکه جان سالم به در ببرند …
اسی که به جرم قتل زندانی است، با کمک رفیقش حاج توفیق از زندان آزاد میشود. اسی پس از آزادی سراغ دوستش علی میرود که در تعمیرگاه کار میکند. علی به او میگوید در همان تعمیرگاه مشغول کار شود اما اسی میگوید قصد دارد پولی کلان دربیاورد. اسی که متوجه میشود لیلا دختری که دوستش داشت - ازدواج کرده و به خارج رفته کاملاً سرخورده میشود. او سپس..
مادری سراسیمه وارد کلانتری میشود و به افسر نگهبان میگوید دختر جوانش، سحر، دیشب به خانه بازنگشته است. سحر دختری بلندپرواز و مطلقه است که به دلیل نوع پوشش و آرایش و ارتباطاتش در محله پشت سرش حرف زیاد است...ماجرای فیلم پیرامون پیدا کردن ردی از سحر پیش میرود..