
چرا گریه نمیکنی؟ روایت زندگی فردی به نام علی شهناز است که پدر و مادر خود را از دست داده و خود را موظف به مراقبت از برادر کوچکترش که بهتازگی ازدواج کرده میداند، اما بنابر اتفاق و حادثهای برادر کوچک او نیز از دنیا میرود. علی شهناز حال در یاس و ناامیدی بر پیله تنهایی خود تمام احساسهای جهان را از خود دور کرده و به پوچی مطلق رسیدهاست. در این میان مهمترین معضل او این است که گریه نمیکند! تمامی توصیه همراهان از دوست و همکار او گرفته تا عمهاش و دختری که با او رابطه عاطفی جدیدی را آغاز کردهاست و همزاد او که شتربانی در یکی از نقاط کویری فلات مرکزی کشور است؛ در مواجهه با او تمام هم و غمشان را بر این گذاشتهاند که در نهایت امر او را به گریه کردن دعوت کنند و مدام از او میپرسند چرا گریه نمیکنی؟
فیلم آسمان غرب، با نگاهی متفاوت، رشادت، غیرت و میهندوستی خلبان شهید علیاکبر شیرودی و دیگر همرزمانش را در روزهای آغازین جنگ به تصویر میکشد.
فیلم آبی روشن، داستان مردی به نام یوسف است که معدندار و معتمد شهر است، او بهطور اتفاقی یک فیروزه کمیاب پیدا میکند و زندگیاش در مسیر مخاطرهآمیزی قرار میگیرد.
فیلم هتل، داستان پسری به نام رامین است که طبق نقشه همسر سابقش برای بدست آوردن مقدار زیادی پول، باید وانمود کنند هنوز زن و شوهر هستند، آنها باید به جزیره کیش سفر کنند و این آغاز یک سفر پر از دردسر است.
ماجرای یک دزد و کودک را در فضای یک خانه را روایت میکند.
دختری به نام سپیده تصمیم دارد با دوست برادرش کیومرث ازدواج کند. او همراه نامزدش کیومرث و بردارش چنگیز برای خرید حلقه ازدواج به یک طلا فروشی میروند. آنها با شوق مشغول انتخاب حلقه هستند که در میان بهت همه، چنگیز اسلحه میکشد و صاحب طلافروشی را وادار میکند محتویات گاوصندوق و همه طلاها را داخل ساکی بریزد. با مقاومت طلافروش، چنگیز به او شلیک میکند.
سارا مقدم پس از گم شدن دخترش ارغوان، به دادسرا مراجعه می کند. موبایل ارغوان ردیابی می شود تا آخرین فردی که او را دیده مشخص شود. یافته ها از وقوع اتفاقاتی هولناک پرده بر می دارد.
روایتی از حسن شمشادی خبرنگاری که بیش از چهار سال در سوریه بوده و حالا در خصوص حضور حزب الله لبنان در سوریه به لبنان میرود.
امید با خوشحالی تولدش را همراه با همسر و خانوادهاش در ویلا زیبایی نزدیک به دریای خزر جشن میگیرد. یک تماس تلفنی از همسر سابق امید، جشن را متوقف میکند، چرا که او خبری شوکهکننده میدهد که تهدید میکند زندگی جدیدی که او در تلاش است بسازد را به هم بریزد.
ناصر خلاف کار خردهپایی است که با دزدیدن قالپاق و ضبط ماشین روزگار میگذراند. او در یکی از همین سرقتها در اتومبیلی را باز میکند اما داوود را میبیند که در اتومبیل نشسته. آنها از دیدن هم جا میخورند...