صدی و یدی، کارگران پمپ بنزینی قدیمیاند که از زمان تغییر مسیر جاده اصلی، متروک و بدون استفاده مانده است. یدی که دل در گرو دختری در شهر مجاور دارد، در قبال پرداخت مبلغی به عباس اسماعیلی، پستچی ساده دل منطقه، نامههای عاشقانه را به معشقوقه نادیدهاش میرساند.
«تهران: شهر عشق» طنز تلخ عاشقانه ای است در مورد سه شخصیت که علیرغم هیاهوی بی حد و حصر ابر شهر تهران احساس تنهایی می کنند و در راه پر کردن این تنهایی به شناخت عمیق تری از خودشان می رسند. داستان های این سه شخصیت به طور موازی پیش می رود و در نهایت مینا، وحید و حسام اگر چه همچنان تنها اما مصمم تر و با درک عمیق تری از خود به راهشان در هیاهوی تهران ادامه می دهند .
مردی دو زن، یکی از محلات پائین شهر و یک زن نیز در محلات بالا شهر دارد و از هر کدام از این زنها نیز فرزندانی دارد که از وجود یکدیگر بیخبر هستند…
در آغاز جنگ ایران و عراق، همسر رضا باردار است و باید مورد عمل جراحی قرار گیرد. رضا او را به بیمارستان می رساند و خود به اسارت قوای دشمن در میآید. همسر رضا حین عمل جراحی میمیرد و شکوه جراح، فرزند رضا را نجات میدهد.
بعد از وقایع جنگ ایران و عراق، مردم جنگزدهای که حاضر به ترک محل زندگی خود نیستند در اردوگاه برای نشاط روحی مسابقه فوتبالی برگزار میکنند، اما در دقیقه 55 به ناگاه بازی متوقف میشود…
پدر پروانه در زندان است و از طریق گوشی فرهاد، یکی از هم بندهایش، با دخترش در ارتباط است. پس از مدتی، فرهاد و پروانه به هم علاقه مند می شوند و این آغاز ملاقات های آن ها و شروع ماجراها است. «ملاقات خصوصی»، توانسته سیمرغ بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را در چهلمین جشنواره فیلم فجر از آن خود کند و همچنین برنده جایزه بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه از بیست و دومین جشن حافظ و انجمن منتقدان فارسی زبان شده است.
این فیلم قصه بی بی سلیمه ، مامای پیر و محبوب روستای تازه آباد است که بالاخره پس از سالها انتظار نوبت سفرش به خانه خدا فرا رسیده ، بی بی در حال خداحافظی و حلالیت طلبی از اهالی دهاست که خبر میرسد اجازه سفر ندارد .
: با اقتباس از پرونده قتلی در دهه 80 ، ماجرای نوجوانی را روایت میکند که به خاطر عشق و عاشقی در یک درگیری دوست خود را به قتل میرساند و باید منتظر حکم دادگاه بماند...
دربارهٔ یک تک تیرانداز ایرانیست به نام عبدالرسول زرین است که در جنگ غوغا به پا کردهاست و تمام عراقیها دنبال او هستند تا او را از پا دربیاورند. سرهنگ راشد خمیس داوطلب میشود تا او را از پا دربیاورد و…
سرهنگ ابراهیم ابطحی پیرمرد نظامی بازنشسته ایست که به درخواست دخترش نوشین ابطحی که در شرایط اضطراری قرار گرفته اداره مهدکودکش را برای یک روز قبول میکند. بچههای مهد که تصور میکنند او جایگزین مربی دوست داشتنی شان شده ، او را در مخمصههایی میاندازند که…