اسفندیار به دلیل بیماری پدرش مأمور میشود تا با مرسدس بنز به جای پدرش به سفر برود. در این میان اسفندیار که میبیند یک اتومبیل گرانقیمت به دست آورده سفر را یک روز عقب میاندازد و تصمیم میگیرد به اتفاق دوستانش یک روز با مرسدس خوش باشند. در طول روز اتفاقهای ناخوشایندی برای اسفندیار و دوستانش رخ میدهد که همگی از مرسدس متنفر میشوند و اسفندیار صبح روز بعد مرسدس را به آتش میکشد.
زن و شوهری به نام های سعید و پروانه که با یگدیگر اختلاف دارند پس از طلاق به فکر تجدید زندگی مشترک شان می افتند؛ اما در یک سانحه اتومبیل زخمی می شوند. کوشش پزشکان برای درمان زن بی اثر می ماند. مرد نیز پاهای خود را از دست می دهد و پیرامون علت ماجرایی که بر او و همسرش گذشته به فکر فرو می رود..
خانوادهای فقیر که زندگی کولی واری را اختیار کردهاند، از زادگاه خود دور افتادهاند.