بهار پسرش پیام دچار سرطان شده و دکترها همه راهها را رفته و هیچ راهی برای درمان این بچه غیر از استفاده از بانک خون بند ناف نیافتهاند و این در حالیست که بهار از همسرش جدا شده و با همسر فعلیش حسین زندگی میکند. از طرفی پدر پیام به جرم قتل و تجاوز تا یک ماه دیگر اعدام میشود. بهار نهایتاً برای به دنیا آوردن بچه جدید مجبور میشود علیرغم میل قلبی خود و همسرش از همسرش جدا بشود تا بتواند با پدر پیام ازدواج کند و …
مردی توسط یک زن تبهکار کُشته میشود و دو غریبه را به جرم قتل بازداشت میکنند. یکی صحنه قتل را ندیده چون نابیناست، آن یکی هم فقط صحنه را دیده چون ناشنواست! آنها یک صبح تا غروب فرصت دارند که از این مهلکه جان سالم به در ببرند …
محمد علی وندی بازیگر، فیلمساز و معلم تاتر، ناامید از مهاجرت به زادگاهش تهران بازگشته تا به همراه همسرش میترا صدری، نقاش، زندگی تازه ای را شروع کنند اما جستجو برای پیدا کردن خانه ای مناسب و کنجی آرام غیر ممکن به نظر می رسد؛ کودکی در راه است…