در مجموع 181 فیلم و سریال یافت شد.
در مجموع 181 فیلم و سریال یافت شد.
مرد متمولی که هنوز مجرد است و از ازدواج گزیران است ناگهان خود را در شراطی میبیند که زن و چند بچه دارد…
پیرمردی در خواب برادرش را می بیند که به او کارهای بدش از جمله نزول خواری و سر راه قرار دادن بچه هایش را یادآور می شود. پیرمرد ده روز مهلت می یابد تا جبران مافات کند. از از پرستارش درخواست کمک می کند و . . .
پیرزنی پولدار، بد اخلاق و در آستانه مرگ است که بچه هایش ولش کرده اند و هیچ کدام از پرستارانش به خاطر اخلاق بدش موندگار نیستند. حالا او پرستاری پیدا میکند که ...
سمانه ،طلعت و محسن خواهر و برادر هستند . طلعت ازدواج کرده و با همسرش اختلافات زیادی دارد . سمانه پشت کنکوری است و محسن هم بیکار است . سمانه و محسن با مادرشان زندگی میکنند.مادر با وجود بیماری سخت هم در بیمارستان آشپزی می کند و هم در خانه لباس می دوزد تا خرج بچه ها یش را بدهد اما ....
پسربچه اي تحت تأثير قصه هاي يك پرستار مهربان و تخيلات خود به كمك يك دختر سرطاني مي شتابد..
یک گربه سیاه که موشها به آن میگفتند «اسمشو نبر» به شهر موشها حمله میکرد. به خاطر همین موشها به یک شهر دیگر میروند. قرار میشود پدرها و مادرها از راه سخت و کوتاه بروند تا شهر را آماده کنند و بچهها هم با معلم و آشپزباشی راه طولانیتر را انتخاب میکنند..
بچه های یک روستا در تعطیلی تابستان تصمیم می گیرند تا به تیم فوتبال خود سر و سامان دهند. برای فائق آمدن بر مشکلات و موانع ، راهکارهای جالبی را در پیش می گیرند..
داستان مربوط به پسری است که پدرش بر اثر یک سانحه آتش سوزی غیر عمد و فوت یک نفر به زندان افتاده و آنها به ناچار با کمک دوستانش در صدد جلب رضایت از اولیای دم هستند. آنها که از خانواده شیعه و اهل تسنن هستند، رفاقتی خوب با یکدیگر دارند. مادربزرگ یکی از بچه ها، گردنبندی گران قیمت را جهت فروش و ادای یک نذر به نوه اش میدهد که او گردنبند را به همراه دوستانش به اولیای دم می دهند تا وی رضایت دهد، ولی آن مرد قبول نمی کند، تا اینکه…
بچههای یک شهر از دست بزرگترهای خود به تنگ آمدهاند. به پیشنهاد و کمک بادبادکی به شهری پرواز میکنند که خالی از بزرگترهاست. در آنجا بچهها امور شهر را در دست میگیرند و به کارهای مورد علاقه خود دست میزنند. اما پس از مدتی نظم شهر به هم میریزد و بچههای پشیمان تصمیم به بازگشت میگیرند. بزرگترها هم که به دنبال بچهها میگردند، پی میبرند که در حق آنها اهمال و بیتوجهی کردهاند. بچهها با بادبادک هایشان به شهر خودشان نزد بزرگترها بازمیگردند، این حادثه به آنها ثابت میکند که به وجود هم نیازمندند..
داستان پسربچه ای را روایت می کند که قصد دارد آرزوی مادربزرگ پیرش را که زیارت امام رضا (ع) است، برآورده کند اما...