
حمید پس از مرگ مادرش برادرش مجید که معلول است را نزد خود میآورد. با ورود مجید به زندگی مهین و حمید خوشبختی به زندگی آنها روی میآورد. اما مهین پس از مدتی خسته میشود و مجید را به آسایشگاه میبرد، ولی به خاطر عذاب وجدان او را به خانه باز میگرداند..
داستان پسربچه ای را روایت می کند که قصد دارد آرزوی مادربزرگ پیرش را که زیارت امام رضا (ع) است، برآورده کند اما...
دختر یک مرد سنتی، پس از ازدواج زندگی زناشویی ناموفقی دارد. پدرش که از این موضوع آگاه است تصمیم میگیرد برای ازدواج دو دختر دیگرش شرایطی قائل شود. به همین منظور شرایط خود را به صورت یک بخش نامه بر روی کاغذ میآورد و از خواستگارها میخواهد طبق مفاد مندرج شده، پا پیش بگذارند..
ستاره دختری فقیر است که با مادرش زندگی می کند. او هم درس می خواند، هم کار می کند تا مادر پیرش بیش از حد توانش کار نکند. اما درست روزی که متوجه می شود دانشگاه قبول شده، اتفاقی ناگوار زندگی او و مادرش را به هم می ریزد.
یک رانندهٔ آژانس به نام سعید، شبی مسافری را که یک عروس است سوار میکند. عروس برای سعید تعریف میکند که همسرش فرامرز دنبال او نیامده و او مجبور است او را بیابد، اما جستجوهایش ثمری ندارد و وقتی به مراسم عروسی برمی گردد پدر با او برخورد بدی میکند. مهتاب به خانه خاله خود میرود، اما او هم مهتاب را نمیپذیرد. مهتاب برای پیدا کردن فرامرز راهی چالوس میشود و آنجاست که میفهمد فرامرز به او دروغ گفته و اصلاً پدر و مادری ندارد. مهتاب سراغ گیتی دختر خاله فرامرز میرود، اما میفهمد که فرامرز و سهراب در کار قاچاق مواد مخدر هستند و همچنین متوجه میشود که گیتی نیز با آنها همکار است و چند وقتی هم به عقد فرامرز درآمده ولی پس از مدتی فرامرز او را رها کرده و حالا گیتی برای انتقام از فرامرز، او را زندانی کرده و اتومبیل سهراب را هم به سرقت برده، سهراب گیتی را پیدا میکند و به قتل میرساند. او که درصدد کشتن سعید و مهتاب بود توسط پلیس دستگیر میشود.
یک زوج جوان برای عبور از مرز احتیاج به پول دارند. آنها تصمیم میگیرند یک بازیگر سینما را بدزدند و در یک روز بارانی، آنها تصمیم خود را عملی میکنند. در خانهای در شمال کشور، او را زندانی کرده و به او میگویند که با مادرش تماس گرفته و به او بگوید پنجاه میلیون تومان پول آماده کند.
همسر دكتر موحد استاد دانشگاه، وقتی بورس تحصیلی خارج از كشور دریافت می كند، استاد حاضر به همراهی او برای خروج از كشور نمی شود. همین موضوع باعث بروز اختلاف بین آن ها می شود و زن تنها می رود. بعد از چند سال مادر برمی گردد، اما قبل از اینكه بتواند دخترش را ببیند؛ دختر در یك تصادف دچار مرگ مغزی می شود. مادر سعی می كند مقدمات لازم را برای انتقال نیاز به كشوری دیگر را فراهم كند، اما پدر موافقت نكرده و پزشكان هم اینكار را بی فایده می دانند. پزشكان از پدر می خواهند كه با اهداء اعضاء دخترش موافقت كند. سرانجام دكتر موحد بعد از یك كشمكش طولانی با خود و همسرش بالاخره با اهداء اعضاء موافقت می كند.
هنگامیکه یک بچه کانگورو به صورت اتفاقی و در جریان سرقت از یک فروشگاه جلا و جواهر، ربوده میشود، وی برای اولین بار در طول زندگیاش از مادرش جدا میشود و.
جولی به تازگی مادر شده و نویسنده کتابهای کودکان است. او برای فرار از تاریکی برخاسته از افسردگی پس از زایمانش به دنیای نوشتههای رنگارنگ خود پناه میبرد.
در فیلم هزارپا رضا و دوستش منصور که به کیفقاپی مشغول هستند از طریق مادرش متوجه میشود که دختر فردی پولدار نذر کردهاست که با یک جانباز ازدواج کند به همین دلیل رضا که در تصادف پای خود را ازدست داده تصمیم میگیرد خود را به دختر نزدیک کند تا بتواند با وی ازدواج کند رضا وارد آسایشگاه جانبازان میشود که دختر مدیر آنجاست رضا با گفتن دروغهای مختلف سعی میکند که دختر به او علاقهمند شود رضا با کمک منصور دختر را به خودش علاقهمند میکند از طرف دیگری رضا ادعا میکند که در جنگ تحمیلی فرمانده یکی از گروه عراقی را کشته برای خودش دردسر بزرگی ایجاد میکند و…