
وقتی که جسد دو سرنشین اتومبیل در نزدیکی جسد یک پلیس کشف می شود ، یک پلیس محلی به نام مارج گاندرسون ، این اتفاق را با پرونده ی دو خلافکار به نام های کارل و گایر کنار هم می گذارد و…
رابرت کلیتن دین، وکیل دادگستری برای خرید به یک فروشگاه می رود اما خودش نمی داند که در ساک خریدش، نواری ویدئویی انداخته اند که قتل اخیر سناتوری را به دست «توماس رنولدز»، یکی از مأموران فاسد و رده بالای سازمان امنیت، نشان می دهد. دیری نمی گذرد که «توماس رنولدز» به تعقیب «رابرت کلیتن دین» می پردازد تا نوار را به چنگ آورد…
مرد جوانی با نام مستعار "کرگدن" که به عنوان یک مجرم پرخاشگر شروع به کار کرد، به سرعت به سلسله مراتب جنایی در اوکراین در دهه 1990 می رسد. راینو فقط قدرت و ظلم را میدانست، اما با چیزی برای از دست دادن، بالاخره میتوانست یک را پیدا کند.
در سال 1999، دو دوست برای اولین بار از طریق وبکم با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و در این حین با یک بازی مرورگری مرموز مواجه میشوند که ممکن است در تسخیر ارواح باشد.
توماس ای. اندرسون مردی است که زندگی دوگانهای دارد. در روز او یک برنامه نویس یک شرکت نرم افزاری است و شبها هکری تحت عنوان نئو است. پس از مدتی او با یک هکر افسانهای بنام مورفیوس آشنا می شود ، مورفیوس نئو را در دنیای واقعی بیدار می کند ، یک سرزمین بایر و ویران ، جایی که ذهن اکثر انسانها توسط گونهای از ماشینها ، در ماتریکس اسیر شده است. اکنون نئو باید در دنیای ماشینها به ماتریکس بازگردد و با مامورها مقابله کند ، ابر برنامههای قدرتمند کامپیوتری ای که وظیفه دارند نئو و تمام کسانی که مثل او هستند را نابود کنند و…
مامور تازه کار افبیآی کلاریس استارلینگ توسط جک کرافورد از آکادمی آموزشی افبیآی در کوانتیکوو، ویرجینیا انتخاب میشود. او ماموریت مییابد تا با هانیبال لکتر که یک روانشناس و قاتل زنجیرهای است ، گفتگو نماید چرا که اعتقاد دارد که لکتر ممکن است بتواند به آنها در پیدا کردن بیل بوفالو ، قاتلی زنجیرهای که پوست قربانیانش را از تن جدا مینماید ، کمک نماید و…
راوی، جوانی پریشان حال پی می برد که به کمک مشت بازی با دست های برهنه، بیش از هر زمان دیگری احساس زنده بودن می کند. او و «تایلر دردن» که به دوستانی صمیمی تبدیل شده اند، هفته ای یک بار با هم ملاقات می کنند تا با هم مشت بازی کنند. در حالی که افراد دیگری هم به باشگاه شان می پیوندند، محفل شان به رغم آن که رازی است بین شرکت کننده هایش، شهرت و محبوبیت یک باشگاه زیرزمینی را پیدا می کند.
فارست گامپ (تام هنکس) مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است. او در کودکی به طور معجزه آسایی توانایی راه رفتن را بدست می آورد اما همچنان ضریب هوشی اش بسیار از حد نرمال پایینتر است. مادرش با تلاش فراوان او را به مدرسه می فرستد. بر اساس سلسله ای از حوادث به موفقیتهایی بزرگ دست پیدا می کند. به جنگ ویتنام می رود و به عنوان قهرمانی دست پیدا می کند. و حتی عاشق می شود.
ویل هانتینگ مستخدم بیست سالهی انستیتوی تکنولوژی ماساچوستس، ذهنی فوقالعاده خلاق دارد و پروفسور لامبو استاد ریاضیات کالج، به نبوغ او در ریاضی پی میبرد. حالا چون ویل زندگی پر دردسری دارد پروفسور با دوست قدیمی خود، روانپزشکی به نام شان مگوایر تماس میگیرد و ویل را نزد او میفرستد...
در حالی که نیروهای آمریکایی به سواحل نرماندی یورش می برند، سه برادر در میدان نبرد مرده دراز می کشند و برادر چهارم در پشت خطوط دشمن به دام افتاده است. کاپیتان تکاور جان میلر و هفت مرد وظیفه دارند به قلمرو تحت کنترل آلمان نفوذ کنند و پسر را به خانه بیاورند.