
امی و مایک هنگام تماشای یک حلقه فیلم کمیاب، ناخواسته نفرینی صدها ساله را آزاد میکنند. حالا آنها باید یک فیلمساز بدنام را پیدا کرده و در شهری پر از زامبیهای گرسنه راه خود را باز کنند تا دنیا را نجات دهند.
وقتی خانوادهی ازهمپاشیدهاش در تعطیلات با هم دچار درگیری میشوند، «مکس» نوجوان دلسرد شده و از کریسمس رویگردان میشود. اما او نمیداند که همین بیاعتقادی به روح کریسمس، خشم «کرامپوس» را آزاد کرده است؛ موجودی شیطانی و باستانی که آمده تا کسانی را که به کریسمس باور ندارند، مجازات کند.
آل پاچینو در داستان واقعیای بازی میکند که در آن دو کشیش—یکی دچار بحران ایمان و دیگری روبهرو با گذشتهای پرآشوب—باید بر اختلافهایشان غلبه کنند تا یک جنگیری پرخطر را انجام دهند.
شش دوست پس از رساندن یک غریبهی درمانده به خانه، توسط یک خانوادهی قاتل دستگیر و شکنجه میشوند.
کارل دنهام، فیلمساز ماجراجو، تصمیم میگیرد فیلمی بسازد که دنیا تا به حال ندیده است. او به همراه بازیگر نقش اول فیلم، آن دارو، و دوست صمیمیاش، جک دریسکول، به جزیرهای میرسند و موجودی افسانهای را کشف میکنند که گفته میشود نه حیوان است و نه انسان. دنهام این هیولا را به تصویر میکشد تا در برادوی به عنوان کینگ کونگ، هشتمین شگفتی جهان، به نمایش بگذارد.
شخصیتی با نام «آدمکش» از آسمانها به گودالی کابوسوار پر از هیولاها، تیتانها و بیرحمی فرود میآید.
در سال 2007، در بحبوحه خشکسالی و کمبود آب، دولت ایالت نیوساوت ولز از برنامههایی برای بهرهبرداری و بازیافت میلیونها لیتر آب محبوس شده در شبکهای از تونلهای متروکه قطار درست در زیر قلب سیدنی رونمایی کرد. با این حال، دولت ناگهان از اجرای این طرح منصرف شد و دلیل آن علنی نشد. صحبتهایی در مورد ناپدید شدن افراد بیخانمانی که از تونل به عنوان سرپناه استفاده میکردند، وجود دارد، در حالی که دولت اعلام کرده است که هیچ فرد بیخانمانی در آنجا وجود ندارد. این موضوع و سکوت مقامات و وزرا، باعث میشود روزنامهنگاری به نام ناتاشا تحقیقاتی را در مورد لاپوشانی دولت آغاز کند. او و تیمش پیت (تهیهکننده)، استیو (فیلمبردار) و تنگلز (تکنسین صدا) تصمیم میگیرند داستان را در تونل بررسی کنند.
پس از پیوند قلب، مانوئل تغییر شخصیتی را احساس میکند و زندگی اهداکننده قلب خود را بررسی میکند و این امر او را با ویل بیوه و جامعهاش آشنا میکند.
یک طراح چهرهنگاری و یک پلیس با همکاری یکدیگر تلاش میکنند هویت یک قاتل مرموز را کشف کنند؛ آن هم با استفاده از توصیفهایی از چهرهاش که در ذهن تنها شاهد عینی این جنایت وحشیانه نقش بسته است.
در حالی که در شهر آگره از دست پلیس فرار میکنند، «رانی» و «ریشو» نقشه میکشند تا با هم فرار کنند. اما وقتی نقشهشان به هم میریزد، رانی از یک تحسینگر آرام و کمرو درخواست کمک میکند.