مردی که به دلیل مشکلات اضطرابی نمیتواند از خانه بیرون برود، به آپارتمانی جن زده نقل مکان می کند. او غریبه ای را استخدام می کند تا مراسم جن گیری را انجام دهد؛ اما اتفاقات وحشتناکی رخ می دهد.
چهار دوست برای برگزاری جشن تولد در یک خانه روستایی دور هم جمع می شوند. اما پس از فرا رسیدن شب، پرده از اسرار کنار رفته و حوادثی ناگوار شروع به رخ دادن می کنند.
شاهزاده باربارا مخفیانه عاشق پرنس ادوارد است پادشاه نمیتواند این واقعیت را که فرزندش باربارا دیگر بزرگ شده است بپذیرد و در نتیجه هنوز هم سعی دارد مراقب او باشد. اما این موضوع باربارا را در جشن تولد 16 سالگیاش ناراحت و عصبانی میکند و هنگامی که ویزل کارمند پست و آب زیرکاه از پادشاه میخواهد که با باربارا ازدواج کند، او از خانه فرار می کند.
دختر خانوادهای به طرز مرموزی در زیرزمین خانه جدیدشان ناپدید می شود. طولی نمی کشد که مادرش متوجه می شود موجودی باستانی و قدرتمند کنترل خانه آن ها را به دست گرفته و او چاره ای ندارد جز اینکه یا با آن مواجه شود و یا اعضای خانواده روحشان را برای همیشه از دست دهند.
کارآگاه مخفی، در خانه اسرار، یک ملک مخفی که هیچ کس نمی تواند از آن فرار کند، به دام افتاده است.
داستان از آنجایی شروع می شود که مادر بزرگ زنی به اسم جوزفین مالون فوت می کند و وصیت می کند که برای به دست آوردن ارثیه خانوادگی باید همراه با مردی به اسم جیمز مارکو که یک بوکسر است در خانه مادر بزرگش زندگی کند.
دختر نوجوان یک متعصب مذهبی تلاش می کند تا از زندگی خانوادگی پیچیده خود فرار کند که سه غریبه در نزدیکی خانه مزرعه دورافتاده آنها از هم می پاشند و پیمان خودکشی خانوادگی هذیانی پدرش را قطع می کنند.
نوروال جوانی است که پدر و مادرش از یکدیگر جدا شده اند و در حال حاضر با مادرش زندگی میکند. این جدایی باعث شده نوروال در زندگی خود با مشکلات زیادی درگیر باشد، به همین دلیل وقتی پدرش نامه ای به او میفرستد و دعوتش می کند که به دیدنش برود، نوروال بلافاصله چمدانش را بسته و راهی جاده میشود. اما پس از رسیدن به خانه پدری، متوجه میشود آنچه فکر میکرده در انتظارش نیست...
این فیلم غمانگیز و وزرشی داستان ری-ری مکالتربی را به تصویر میکشد که فوتبالیست تازه وارد دانشگاه کلمسون است ، او پس از این که زندگیاش در خانه به صورت ناپایداری در میآید ، تصمیم میگیرد برادر کوچکترش را مخفیانه وارد دانشگاه کند و…
هنگامیکه «لاکی پرسکات» از خانه همیشگیشان فاصله میگیرد و به یک شهر کوچک نقل میکند، با یک اسب تنومند به نام «اسپیرت» آشنا میشود و زندگیاش برای همیشه تغییر مییابد.