ویل هانتینگ مستخدم بیست سالهی انستیتوی تکنولوژی ماساچوستس، ذهنی فوقالعاده خلاق دارد و پروفسور لامبو استاد ریاضیات کالج، به نبوغ او در ریاضی پی میبرد. حالا چون ویل زندگی پر دردسری دارد پروفسور با دوست قدیمی خود، روانپزشکی به نام شان مگوایر تماس میگیرد و ویل را نزد او میفرستد...
رستاخیزها به 20 سال پس از رویدادهای انقلابهای ماتریکس میرود و زندگی بهظاهر عادی نئو با بازی کیانو ریوز به عنوان توماس ای. اندرسون در سان فرانسیسکو را به تصویر میکشد، جایی که یک تراپیست برای او قرصهای آبی تجویز کرده است. نئو و ترینیتی با بازی کری-آن ماس یکدیگر را نمیشناسند اما مورفیوس با بازی یحیی عبدالمتین دوم قرص قرمز را به نئو پیشنهاد میکند و گشوده شدن درهای ذهنش را به دنیای ماتریکس.
فیلم این دو نفر را در غرب وحشی پیدا می کند، جایی که آنها به نجات یک مزرعه از دست یک شرور کمک می کنند. رقبا با هم متحد می شوند تا به یک دختر گاوچران و برادرش کمک کنند تا خانه خود را از دست یک زمین خوار حریص نجات دهند.
وقتی خواهرش کشته می شود و زندگی دوگانه او به عنوان یک مجری وب کم فاش می شود، گریس هشدارهای یک کارآگاه خونسرد را نادیده می گیرد و درگیر ماجرا می شود.
وقتی اسکیباز سابق نابینایی به نام سوفی، برای مراقبت از گربهای که صاحبش به سفر رفته، به عمارتی دور افتاده پا میگذارد، سه دزد برای سرقت گاوصندوق مخفی صاحب خانه به عمارت هجوم میآورند. تنها راه دفاع سوفی، کلی سرباز کهنهکاری است که در نرم افزار "به جای من ببین" با او آشنا میشود. سوفی برای دفاع از خود و نجات از دست مهاجمان از کلی کمک میگیرد.
مرد آشغال جمع کنی که از یک زندگی گذشته عذاب میکشد، تلاش میکند تا زندگی آرامی در رستگاری داشته باشد. اما زمانی که نیت خوب او او را هدف یک رئیس جنایتکار محلی قرار می دهد، کلین مجبور می شود با خشونت گذشته اش آشتی کند.
اقتباسی از رمان علمی-تخیلی فرانک هربرت درباره پسر یک خاندان سلطنتی که محافظت از ارزشمندترین دارایی و حیاتیترین عنصر کهکشان، به او سپرده شده است.
شخصی کودکی را در آلمان به قتل می رساند. پلیس سخت در جستجوی اوست. این قتل ها وضعیت جنایتکاران دیگر را نیز به هم ریخته است و جنایتکاران محلی میخواهند به پلیس کمک کنند تا هرچه سریعتر قاتل دستگیر شود…
در حالی که نیروهای آمریکایی به سواحل نرماندی یورش می برند، سه برادر در میدان نبرد مرده دراز می کشند و برادر چهارم در پشت خطوط دشمن به دام افتاده است. کاپیتان تکاور جان میلر و هفت مرد وظیفه دارند به قلمرو تحت کنترل آلمان نفوذ کنند و پسر را به خانه بیاورند.
زندگی در تونل برای سه دوست قدیمی به خوبی پیش میرود تا اینکه آنها با یک مامور قطار روبهرو میشوند که زن بسیار سختگیری است و نامهی تخلیه تونل را دارد.