ترگل که زندگی خانوادگی خوبی ندارد دلبستهٔ عباس است، اما پدرش با ازدواج آنها مخالف است ترگل از خانه میگریزد و با عباس ازدواج میکند. عباس که قصد دارد برای کار به جزیره کیش برود، ترگل را نزد مادرش به روستا میفرستد…
زندگی در سولبی (روستایی در انگلستان) به خوبی و صلح آمیز در حال گذر است تا اینکه یک روز “میتچو” و “سباستین” پیامی داخل یک بطری در بندر پیدا میکنند. بطری از طرف شهردار گمشده سولبی از یک جزیره مرموز که شهردار کشف کرده بود، رسیده است و حالا آنها باید یک سفر خطرناک را با گلابی بزرگی برای نجات شهردار و آوردن او به سولبی و رمزگشایی این کشف عجیب آغاز کنند…
در طی یک سفر جاده ای به یک کلبه دورافتاده شمالی، مادری و دختر نوجوانش یک مسافر سوار جوان را سوار میکنند که معلوم می شود دزدی است که از یک قاتل بیرحم فرار می کند.
در یک جزیره اسرار آمیز و گرمسیر، گروهی از حیوانات غیر متناجنس با ما، محیط و مردم زندگی میکنند که ناگهان نوزاد دایناسور منجمدی از زمان ماقبل تاریخ پیدا میکنند و…
کاراگاه گجت در آستانه شرکت در مسابقه بهترین شیرین کاری اداره پست است. این مسابقه، برای او اهمیت زیادی دارد برای آن تلاش زیادی میکند. او تقریبا برای مسابقه آماده شده است که اتفاقی عجیب و خطرناک، در شهر میافتد. یکی از زندانیان بدجنس و خطرناک به نام کلا از زندان فرار میکند. از طرفی به طور ناگهانی تخم مرغ پرندهای غولآسا، دزدیده میشود و به دست کلا میافتد.
رمکو فوتبالیست با استعداد 11 ساله ای است که تنها یک رؤیا دارد؛ راهیابی به تیم ملی نونهالان کشورش هلند. پدرش «اریک» مربیگری او را به عهده میگیرد و همهچیز خوب پیش میرود تا آنکه ناگهان اریک میمیرد. رمکو و مادرش «سیلویا» شوکه میشوند. اما رمکو بر خودش مسلط میشود و برای رسیدن به رؤیایش دست از تلاش برنمیدارد. در این مسیر، دو دوست خوبش «آنی» و «وینستون» هم به او کمک میکنند…
در فیلم عشق ، هربنس رای و رانجیت رای دو تاجر ثروتمند هستند و از فقر و مردم فقیر بیزار هستند.بر حسب اتفاق پسر و دختر آن دو عاشق یک پسر مکانیک و دختری فقیر می شوند...
«ویکرام»، جوان خیال پردازی است که تمام زندگی اش در رویا می گذرد. او روزی موقع رد شدن از میدان شهر متوجه می شود جایزه ای برای دستگیری دو خلافکار بزرگ به نام های «سانتا» و «بانتا» تعیین کرده اند. ویکرام خیلی اتفاقی موفق می شود آن ها را تسلیم پلیس کند اما حالا باید منتظر انتقام سختی باشد.
هنگامی که یک کوهنورد در یک کولاک گرفتار می شود، با غریبهای سرگردان روبرو می شود و باید هر دو را قبل از شب از کوه پایین بیاورد.
جرج بیلی مرد مهربان و مردمدوستی است که پس از ورشکست شدن تصمیم به خودکشی میگیرد؛ اما فرشتهای به نام کلارنس مأمور میشود به روی زمین برود و زندگی او را نجات بدهد…