
مادری مجرد، ساعتهای طولانی در روز کار میکند تا بتواند دختر بیمار خود را در بیمارستان نگه دارد. روزی، مردی مرموز به درِ خانهاش میآید و به او پیشنهاد میدهد که در ازای مبلغی قابلتوجه، در ترجمهی یک کتاب باستانی همکاری کند.
سه فیلمساز جوان برای ساخت یک مستند دربارهی شیوع مرموز طاعون، به روستایی دورافتاده سفر میکنند. دولت این منطقه را منطقهای ممنوعه اعلام کرده و شایعاتی در حال پخش است مبنی بر اینکه این بیماری ریشه در یک نیروی شیطانی باستانی دارد. گروه فیلمبرداری تمام تلاش خود را
یک درمانگر روشنبین، در حالی که تلاش میکند دختربچهای را نجات دهد که معتقد است موجودی شیطانی از او تغذیه میکند، با شیاطین درونی خودش روبهرو میشود.
یک پخش زنده از یک برنامه گفتوگوی شبانه در سال 1977 به شکلی وحشتناک از کنترل خارج میشود و نیرویی شیطانی را وارد خانههای مردم در سراسر کشور میکند.
پس از یک حادثه نزدیک به مرگ در اثر غرق شدن، خانوادهی یک پسر جوان با وحشت درمییابند که او توسط یک شیطان افسانهای از اعماق دریاچه تسخیر شده است. در حالیکه خانواده با تمام توان برای نجات روح پسرشان با زمان رقابت میکنند، هیولای شیطانی درون کودک شروع به از هم پاشیدن خانواده میکند و در تلاش است هر کسی را که سر راهش قرار گیرد نابود سازد.
سه قهرمان با هم متحد می شوند تا شاهزاده کیف را از دست ملکه شیطانی که سعی می کند جوانی و زیبایی خود را با استفاده از جادو بازیابد، نجات دهند.
کایرن، دختری زودرس و نوجوان، خود را در روستایی در ژاپن و رها شده توسط پدرش مییابد. او که در معبدی با پدربزرگش زندگی میکند، با آنزو، یک "گربه شبحی" غولپیکر و تنبل معروف آشنا میشود که مسئول مراقبت از او است. کایرن که از سرپرست جدید خود بیاعتماد است، کارهای عجیبی را که آنزو برای مردم شهر انجام میدهد خراب میکند و با ارواح عجیب و غریب جنگلهای محلی دوست میشود. برای جلب اعتماد کایرن، آنزو به طور تصادفی قراردادی با شیطان میبندد و همه چیز به هم میریزد.
یک مادر ناامید، که از کودکی تحت تعقیب روحی شیطانی بوده، تنها راه نجات دختر بیمارش را در این میبیند که خودش را به تسخیر همان نیروی پلید درآورد.
پس از جدایی به دلیل رفتارهای غیرقابل پیشبینی و آمیخته با عصبانیت ناشی از مصرف الکل، فرانک تلاش میکند تا همسرش، لورا، را بازگرداند. او یک گردنبند عتیقه زیبا که در کیسه شواهدی مربوط به سال 1938 در ایستگاه پیدا کرده، به او هدیه میدهد. اما متأسفانه، این گردنبند پل ارتباطی با روح معذب و شیطانی پسری از گذشتههای دور است. لورا و دخترانش خود را در معرض خطرات وحشتناکی از سوی پسربچهای میبینند که دیگر وجود ندارد.
آرون، یک معاون تازهاستخدامشده، به دنبال یک قاتل سریالی مرموز میرود که قربانیانش دختران جوان هستند و آنها را به قتل میرساند. پس از وقوع چندین قتل، آرون به این نتیجه میرسد که این جنایات توسط یک روانپریش مبتلا به اختلال ضداجتماعی انجام میشود. قاتل به جنایاتش ادامه میدهد، اما آرون به هیچ وجه قصد توقف در پیگیری این پرونده را ندارد.