قسمت پانزدهم منتشر شد.
نیسان آبی قصه جمشید است و رضا، قصه دو دوست قدیمی که روزی روزگاری عاشق دو خواهر به اسم زری و پری شدند و با آنها ازدواج کردند. جمشید شیفته جمشید هاشمپور است و نیسان آبیاش؛ رضا هم عاشق شعر و شاعری و در رویاهایش شاعری نامدار! جمشید با نیسانش کار میکند و ریال روی ریال میگذارد تا چرخ زندگیاش بچرخد، رضا هم در جستجوی فرصتی برای بهبود اقتصاد زندگیاش و شغلی بهتر! البته قصهها دست از سر زندگی جمشید و رضا برنمیدارند و مدام آنها را درگیر اتفاقاتی ریز و درشت میکنند، اتفاقاتی که گهگاه لحظات شیرینی میسازند و گاهی هم غمگین! نیسان آبی قصه جیب خالی است و پول، قصه عشق است و شیفتگی، قصه خیانت است و وفاداری و از همه مهمتر نیسان آبی قصه خانواده است.
در دنیای قمارهای غیرقانونی و پرمخاطب، نیک صاحب یک خانه مزرعه ای ویران شده است. او شیفته قصد دایانا باهوش، سرسخت و جذاب برای پیروزی بزرگ است و مصمم است که او را به خطر بیندازد.
اتی (احترام) سهم خود را از خانه اجاره ایی که با دوستانش اجاره کرده نپرداخته و صاحب خانه قصد دارد آنها را بیرون کند. جهانگیر جوانی که در بوتیک کار میکند مبلغ مورد نیاز اتی را فراهم میکند. اما اتی با آن مبلغ تصمیم میگیرد به خارج برود. سعی اتی برای تهیه کسری پولی که برای خارج رفتن نیاز دارد اتی را در موقعیت خطیری قرار میدهد.
داستان دربارهٔ چهار زن با مشکلات متعدد است. گلی دلگشا (نازنین بیاتی) رتبهٔ اول کنکور شدهاست و با پدرش حبیب دلگشا (مهدی هاشمی) از یزد به تهران آمدهاند تا گلی به دانشکدهٔ معماری تهران برود. اما گلی و پدرش بر سر مستقل شدن گلی مشکل دارند. راحله گلشیفته (مهناز افشار) رئیس دانشکدهٔ معماری تهران است که با شوهرش فؤاد افشار (سیامک انصاری) که معاونت وزارت ورزش را بر عهده دارد بر سر استقلال و موفقیت زنان در جامعه اختلاف نظر دارد.
در سریال خانم مارول درباره کامالا خان یک نوجوان شانزده ساله آمریکایی-پاکستانی شکل میگیرد که در نیوجرسی زندگی میکند.او یک دانش آموز عالی است که به بازی و نوشتن داستان های فن فیکشن علاقه دارد. او شیفته ابرقهرمانان و داستانهای آنها است و در این بین به طور ویژه طرفدار کاپیتان مارول است.
گروهی متشکل از هفت مرد جوان وجسور که شیفته اکروبات بازی هستند به قیمت شکسته استخوان های خود از ساختمان های بلند بالا میروند و به شکل مارپیچ از بامی به بام دیگر می پرند. یک روز صبح که این گروه برای رقابت به یکی از ساختمان های مرتفع می روند …
ستاره دختر بیست ساله ای است که پس از مرگ پدرش که با موتورسواری روی دیوار مرگ گذران زندگی می کرده است، زندگی سخت و فقیرانه ای با مادرش اعظم و برادر کوچک ترش شهاب دارد. شهاب اکنون حرفه پدر را ادامه می دهد اما به دلیل بی علاقگی و ناشی بودن، مشتری چندانی ندارد و از همین رو محمود که با پدر شهاب و ستاره شریک بود تصمیم به بستن و تعطیلی دیوار مرگ می گیرد و پس از افتادن شهاب از دیوار و شکستگی پایش، در این امر راسخ تر می شود. ستاره با اصرار زیاد به محمود می قبولاند که خودش توانایی این حرفه را دارد و پس از تمرین فراوان، کارش با استقبال فراوان مشتریان و رسانه ها روبرو می شود…
علی از یک خانوادهٔ مذهبی و بازاری است و به سنتور علاقهٔ زیادی دارد، وقتی شیفتگی او فاش میشود، ناچار بین خانواده و سنتور، دومی را انتخاب کرده و از خانواده رانده میشود. علی در موسیقی چنان تبحری پیدا میکند که شهرهٔ عام و خاص میشود و کنسرتهایش با استقبال غیرمنتظره ای روبرو میشود. علی در اوج موفقیت، عاشق هانیه میشود و با او ازدواج میکند، اما در غفلت و بیتوجهی رفته رفته به دام اعتیاد گرفتار شده و سپس بدبیاریهایش آغاز میشود، کنسرتهایش مجوز نمیگیرد و...
جواد كه از خانواده متمولی است، شیفته دختر فقیر قالیباف می شود. والدین مرد جوان با این وصلت مخالفت می كنند. جواد بر رأی خود پافشاری كرده و سرانجام به جهت ادامه مخالفت ها خانواده اش را ترك می كند. پس از آن طی حادثه ای سلامت خود را از دست می دهد.
امید و مریم مثل خیلی از زوجهای امروز، به قدری درگیر روزمره گی و فشارهای کاری و اجتماعی هستند که نکات و لحظات بسیار ارزشمند و غیرقابل بازگشت زندگی زناشویی خود را کاملاً از یاد برده اند و مصرانه تصمیم گرفته اند از هم جدا شوند. غافل از اینکه اگر کمی به سلایق و علایق یکدیگر احترام بگذارند می توانند مثل پدر و مادر مریم که اتفاقاً در همسایگی آنان هم زندگی می کنند، حتی دعوا می کنند اما چند ثانیه بعد دوباره به جریان عادی و پر از احترام زندگی خود برمی گردند. چون...