
بهخاطر مشکلات مالی، خانواده ییلماز به خانه مادربزرگشان، سعدت، نقلمکان میکنند. اما سعدت آنطور که فکر میکردند تنها زندگی نمیکند. خانه قدیمی سعدت که همزمان مزار همسر مرحومش هم هست، محل سکونت موجوداتی از بعد دیگری است. و این موجودات هیچکس را در خانه نمیخواهند جز خود سعدت.
پس از مرگ ناگهانی مادربزرگ دورافتادهاش، طوفان برفی رزاریو را در کنار جسد او محبوس میکند و در همین حال نیروهای فراطبیعی تاریک شروع به حمله به او میکنند.
پس از از دست دادن مادر عزیزش، مردی همه چیز را به خطر میاندازد تا به افتخار او یک رستوران ایتالیایی راهاندازی کند؛ جایی که آشپزهای آن نُنّاها — یعنی مادربزرگهای واقعی — هستند.
در شهری که مملو از زامبیهای غیرقانونی با آسیبهای زندگی است - سه تنگیر پس از کسب درآمد آسان باید با کلاهبرداران کوچک و یک شرکت بزرگ شرور مبارزه کنند تا مادربزرگ ربوده شدهشان را نجات دهند.
در قلب دنیایی خیالی که موجودات عجیب و غریب و هیولاهای خطرناک در آن زندگی میکنند، زَک 13 ساله برای یافتن برادر دوقلویش، کایل، که بهطرز مرموزی ناپدید شده است، راهی ماجراجویی میشود. او با سنگی جادویی از جنس یشم همراه است که قدرتهای خارقالعادهاش را هنوز نمیتواند کنترل کند. در این مسیر، مادربزرگش ناینای و ایندیانا، یک قانونشکن زیبا که توانایی ارتباط با موجودات شگفتانگیز دنیا را دارد، او را همراهی میکنند. اما او همچنین در کنار وو، که پیشتر یک پاچیدرم پشمالوی سهمتری بود و اکنون به یک موجود کوچک، بامزه و عجیبغریب تبدیل شده است، این ماجراجویی را ادامه میدهد.
یک درام عاشقانه و موسیقایی درباره بلوغ که داستان مادربزرگ او مالسون را روایت میکند. او بهطور ناگهانی به یک دختر 20 ساله به نام او دو-ری تبدیل میشود و بار دیگر از دوران طلایی جوانی خود لذت میبرد.
پس از ناپدید شدن خواهرش، یک بومی آمریکایی که به کارهای خلاف مشغول است، خواهرزادهاش را از پدربزرگ و مادربزرگ سفیدپوست کودک میرباید و به سمت گردهمایی ایالتی سرخپوستان حرکت میکند به امید اینکه باقیمانده خانوادهشان را حفظ کند...
پادشاهی بالونها، اژدهایان پلیس مضطرب و جادوگران شاد دقیقاً همان چیزی است که تری داستانهای پری مادربزرگش را به یاد میآورد. به جز اینکه واقعی هستند و قطعا آنقدرها "شاد" نیست.
سباستین ده ساله که عاشق زندگی در شهر است، مجبور است تابستان را در کوهستان با مادربزرگش بگذراند. اوضاع چندان بر وفق مراد او نیست تا اینکه با سگ بزرگی به نام بل آشنا می شود که صاحب بدرفتاری دارد. سباستین با محافظت از دوست جدید خود پرماجراترین تابستان عمرش را می گذراند.
خواننده بلندپروازی که با مادربزرگش در پایتخت کشور بوتان زندگی می کند، رویای گرفتن ویزای استرالیا و مهاجرت به آنجا را در سر دارد.