کاکا پسر یک قهرمان است. بدن او توسط یک نیروی شیطانی مورد تهاجم قرار می گیرد که با افزایش سن قوی تر می شود. در نهایت این نیرو قدرت تاریک کافی برای نابودی کل جهان را خواهد داشت. برای جلوگیری از وقوع چنین فاجعه ای، اژدهای سیاه افسانه ای، پرنسس نینی، رئیس باراگون و براتی بیرلی با کاکا متحد می شوند تا از سرزمین خود دفاع کنند. آنها در سرزمینهای ممنوعه، دنیای زیرزمینی و جهان موازی، با گلهای گوشتخوار و موجودات سنگی مبارزه میکنند. با وجود خطرات، جوانان هیچ ترسی نشان نمی دهند. آنها مصمم هستند تا نیروهای تاریک را از سرزمین خود بیرون کنند.
یک ارتش بی پایان از شیاطین سایه که برای نابودی تمام واقعیت ها خم شده اند، بر روی جهان ما و تمام زمین های موازی ازدحام می کنند! تنها چیزی که با آنها مخالف است، قدرتمندترین تیم متاانسانی است که تا به حال گرد هم آمده است. اما حتی قدرت ترکیبی سوپرمن، بتمن، واندر وومن، گرین لنترن و همه ابرقهرمانان همکارشان نمی تواند هجوم این گروه شکست ناپذیر را کاهش دهد. کدام نیروی مرموز آنها را هدایت می کند؟ و چگونه اسرار مدفون مانیتور و سوپرگرل آخرین دفاع ما را تهدید می کند؟
یک گیمر به طرز عجیبی به جهان موازی برده می شود. او در آنجا به عنوان یکی از چهار قهرمانی که باید جهان را از نابودی نجات دهند، انتخاب می شود و...
قسمت هفتم از فصل سوم منتشر شد.
هنگامی که یک نبرد انفجاری با دکتر اگمن جهان را در هم می شکند، سونیک در ابعاد موازی مسابقه می دهد تا دوباره با دوستان خود ارتباط برقرار کند و جهان را نجات دهد.
ونسا که پس از از دست دادن فرزندش غمگین است، به خانهای در دریاچه پناه میبرد تا با انحراف خود از یک جهان موازی مواجه شود و متوجه میشود که دروازههای چندجهانی کلید رهایی از غم او یا به دام انداختن او برای همیشه است.
پس از برخوردی پرتنش با یک غریبه مرموز با قدرت های ماورایی، مردی به زمینی موازی، مستبد و لیبرال تبعید می شود، جایی که برای پس گرفتن زنی که دوستش دارد مبارزه می کند.
«تهران: شهر عشق» طنز تلخ عاشقانه ای است در مورد سه شخصیت که علیرغم هیاهوی بی حد و حصر ابر شهر تهران احساس تنهایی می کنند و در راه پر کردن این تنهایی به شناخت عمیق تری از خودشان می رسند. داستان های این سه شخصیت به طور موازی پیش می رود و در نهایت مینا، وحید و حسام اگر چه همچنان تنها اما مصمم تر و با درک عمیق تری از خود به راهشان در هیاهوی تهران ادامه می دهند .
وینی پس از نجات شهرش از قاتلی روانی آرزو می کند هرگز به دنیا نیامده بود. پس از این آرزو، او وارد یک جهان موازی کابوس وار می شود که بدون او همه چیز خیلی بدتر است.
در دنیایی موازی، پدرو سعی می کند راه خود را برای پیوستن به مهاجرت به سیاره ای دیگر هک کند. در حالی که او در رویاها و ناامیدی های خود از جا ماندن غوطه ور است، با اوا ملاقات می کند، کسی که او را به چالش می کشد و مجبور می کند با هدف خود کنار بیاید.
جان شریدان متوجه می شود در جستجو برای یافتن مسیر بازگشتش به خانه، از چندین خط زمانی و واقعیت موازی انتقال پیدا کرده است.