مردی به نام ری متوجه می شود که همسرش به او خیانت می کند و تصمیم می گیرد خود را بکشد. قبل از اینکه بتواند ماشه را بکشد، او را با یک قاتل اجاره ای کم اجاره اشتباه می گیرند. ری ناامید از کمی احترام و بدون هیچ چیز دیگری برای زندگی کردن، تصمیم می گیرد این کار را بپذیرد - و به زودی شروع به این سوال می کند که آیا انتخاب درستی انجام داده است یا خیر.
کلهپزی که عشقش به استقلال را با هیچ چیز دیگر جایگزین نمیکند دختری دارد که خواستگاری پرسپولیسی دارد و همین تعلق رنگی است که با مخالفت پدر روبرو میشود. در ادامه یک تصادف منجر به فوت کلهپز و بازگشایی پرونده یک قتل میشود؛ کلهپز داستان حین عبور از عرض خیابان با پژوی سبزرنگی تصادف کرده و در پی این تصادف میمیرد! تنها شاهد اتفاق مردی است تکچشم که فقط رنگ و نوع ماشین را تشخیص دادهاست. اینطوری است که تمامی پژوهای سبزرنگ داخل شهر فراخوانده میشوند و این چنین است که داستان وارد فاز کلانتری میشود. افسر پرونده و چند تن از مأمورین کلانتری به دنبال قاتل میگردند. تا اینکه …
دو غریبه، خود را در یک اتاق گرفتار میبینند و در یک حلقه زمانی گیر کردهاند، بدون اینکه به یاد بیاورند چگونه به آنجا رسیدهاند، به زودی دنیایی را کشف میکنند که میدانستند از بین رفته است.