
باب و دوستانش با همکاری یکدیگر و تلاش برای به پایان رساندن کارها در دنیای انیمیشن سهبعدی (CGI)، لحظات بسیار شادی را تجربه میکنند.
وقتی یک ویراستار موفق نیویورکی برای یک ماه دسامبر به شهر کوچک سنت آیوز میرود تا کتابفروشی محلی را اداره کند، او وارد دنیایی میشود که به دور از هیاهوی شهری، سرشار از گرمای انسانی و اسرار ناگفته است.
پس از بیست سال دوری، اودیسئوس در سواحل ایثاکا ظاهر میشود، فرسوده و غیرقابلشناخت. پادشاه بالاخره به خانه بازگشته است، اما بسیاری از چیزها در پادشاهیاش تغییر کرده است از زمانی که برای جنگ با تروا از آنجا رفت.
دو افسر جوان پلیس، در حالی که در آنتورپ تحت اشغال نازیها در طول جنگ جهانی دوم به فعالیت میپردازند، میان همکاری با دشمن و مقاومت در برابر آن دچار تردید و کشمکش میشوند.
آرزوی بابانوئل زمانی به حقیقت میپیوندد که بهطور اتفاقی سرش به جایی میخورد و خود را «شگفتانگیز» میپندارد. با کمک بیلی و لئو، دستیار اجرایی او (که یک الف است)، بابانوئل شگفتانگیز به مقابله با تاجری اسیر وسواس اسباببازیها میپردازد تا کریسمس را نجات دهد.
خانم پووه، روزنامهنگاری سیاسی که به دلیل رسوایی به بخش فوتبال منتقل شده، مأمور میشود تا کارزار انتخاباتی ریاستجمهوری در حال انجام را پوشش دهد. نامزد پیشتاز، وارث پنجاهساله یک خانواده قدرتمند فرانسوی و تازهکار در سیاست است. اما خانم پووه که گذشته نهچندان بیعیب این نامزد را به یاد دارد، وارد تحقیقاتی میشود که به همان اندازه که شگفتانگیز است، پرشور نیز میباشد.
در قلب دنیایی خیالی که موجودات عجیب و غریب و هیولاهای خطرناک در آن زندگی میکنند، زَک 13 ساله برای یافتن برادر دوقلویش، کایل، که بهطرز مرموزی ناپدید شده است، راهی ماجراجویی میشود. او با سنگی جادویی از جنس یشم همراه است که قدرتهای خارقالعادهاش را هنوز نمیتواند کنترل کند. در این مسیر، مادربزرگش ناینای و ایندیانا، یک قانونشکن زیبا که توانایی ارتباط با موجودات شگفتانگیز دنیا را دارد، او را همراهی میکنند. اما او همچنین در کنار وو، که پیشتر یک پاچیدرم پشمالوی سهمتری بود و اکنون به یک موجود کوچک، بامزه و عجیبغریب تبدیل شده است، این ماجراجویی را ادامه میدهد.
در دل شهر افسانهای ماکوندو، ماجراهای هفت نسل از خانواده بوئندیا روایت میشود؛ جایی که عشق و خاطره در کنار رازهای گذشتهای ناگریز، سرنوشتی شگرف و فراموشنشدنی را برایشان رقم میزنند.
قسمت ششم منتشر شد.
روث کلارک، زنی میانسال و سختکوش که به عنوان یکی از بهترین تولیدکنندگان شربت افرا در کانادا شناخته میشود، دیگر تحمل مقید بودن به قوانین بروکراتیک و ادب اجتماعی کشورش را ندارد. با کمک رمی بوشار، یک شخصیت ساده و کوچکاندام محلی، مسیر تازهای در پیش میگیرد.
پس از جدایی به دلیل رفتارهای غیرقابل پیشبینی و آمیخته با عصبانیت ناشی از مصرف الکل، فرانک تلاش میکند تا همسرش، لورا، را بازگرداند. او یک گردنبند عتیقه زیبا که در کیسه شواهدی مربوط به سال 1938 در ایستگاه پیدا کرده، به او هدیه میدهد. اما متأسفانه، این گردنبند پل ارتباطی با روح معذب و شیطانی پسری از گذشتههای دور است. لورا و دخترانش خود را در معرض خطرات وحشتناکی از سوی پسربچهای میبینند که دیگر وجود ندارد.