پس از بیست سال دوری، اودیسئوس در سواحل ایثاکا ظاهر میشود، فرسوده و غیرقابلشناخت. پادشاه بالاخره به خانه بازگشته است، اما بسیاری از چیزها در پادشاهیاش تغییر کرده است از زمانی که برای جنگ با تروا از آنجا رفت.
جک جانوری است که در جنگل زندگی می کند ، یک روز یک بازیگر معروف و همسرش برای شکار به جنگل می آیند و او مجبور می شود برای نجات خود ، به شهر فرار کند...
داستان در مورد غریبه ای مرموز اهل آفریقای جنوبی به نام جیکوب کینگ می باشد که پس از قطع شدن تمامی راه های ارتباطی با خواهر کوچک ترش در لس آنجلس، تصمیم میگیرد برای پیدا کردن او به لس آنجلس بیاید. او در تلاش است تا اخرین حرکات خواهرش را ردیابی کند و در این حال آثاری از مواد مخـدر و رازهایی وحشتناک پیدا می کند که او را ناامید می کنند. کینگ که به هشدارهای بازگشت به خانه اعتنایی نمی کند، مصمم است تا انتقام مرگ خواهر کوچکش را از کسانی که این بلا را بر سر او آورده اند بگیرد. کینگ وارد بازی خطرناکی می شود که تنها یک راه بازگشت در آن وجود دارد و…
دو آدم ناهماهنگ و عجیب سفر جادهای را آغاز میکنند، توافقی مشکوک و وسوسهانگیز میبندند که نمیتوانند از آن سر باز زنند و در میان شرایط تاریک، به رستگاری میرسند.
داستان ماجراهای مردی بدخلق و منزوی با نام اتو را دنبال میکند که دارای اصول اخلاقی غیرقابل تغییر، عادات روزمره خاص و شخصیتی زودرنج است. اتو با همه ساکنین محله مشکل دارد و با تیزبینی همه را زیر نظر میگیرد…
پس از جدایی به دلیل رفتارهای غیرقابل پیشبینی و آمیخته با عصبانیت ناشی از مصرف الکل، فرانک تلاش میکند تا همسرش، لورا، را بازگرداند. او یک گردنبند عتیقه زیبا که در کیسه شواهدی مربوط به سال 1938 در ایستگاه پیدا کرده، به او هدیه میدهد. اما متأسفانه، این گردنبند پل ارتباطی با روح معذب و شیطانی پسری از گذشتههای دور است. لورا و دخترانش خود را در معرض خطرات وحشتناکی از سوی پسربچهای میبینند که دیگر وجود ندارد.
نایت اول و سیلک اسپکتر که به رویدادهایی که همکاران سابقشان را گرفتار کرده مشکوک هستند، از بازنشستگی خارج میشوند تا به تحقیق بپردازند. در حالی که با اخلاقیات شخصی، شیاطین درونی و جامعهای که علیه آنها شده است دستوپنجه نرم میکنند، با گذر زمان رقابت میکنند تا توطئهای عمیقتر را که ممکن است به جنگ هستهای جهانی منجر شود، کشف کنند.
در شب مسابقه سالانه «مرد دونده»، شرکتکنندگان در یک رقابت نفسگیر با یکدیگر به رقابت میپردازند و باید از مجموعهای از چالشها عبور کنند تا به «ابرکمربند» دست یابند؛ یک اتفاق افسانهای که صاحب آن را به حاکم مطلق جهان تبدیل میکند.
دلیا بالمر، یک پرستار قراردادی، با سوئینی آشنا شد، کسی که اعتراف کرد دوست دختر سابقش را به قتل رسانده است. سوئینی به او حمله کرد و سپس از دستگیری گریخت. دلیا پس از بازسازی زندگی خود، هفت سال بعد با سوئینی روبرو شد، زمانی که او به دلیل قتلی دیگر دستگیر شده بود.
در کلانشهری خیالی به نام «شهر زی»، ابرقهرمانی به نام سایتاما زندگی میکند که به دلیل تمرینات سخت و مداوم، به تدریج تمام موهایش را از دست داده و کچل شده است. او توانایی شکست هر دشمنی را تنها با یک مشت دارد. با این حال، چون قدرتش به حدی است که حریفانش را به سادگی شکست میدهد، این وضعیت برایش خستهکننده شده و او در جستوجوی حریفی قدرتمندتر از خود است تا بتواند با او مبارزه کند و...