دختر خانوادهای به طرز مرموزی در زیرزمین خانه جدیدشان ناپدید می شود. طولی نمی کشد که مادرش متوجه می شود موجودی باستانی و قدرتمند کنترل خانه آن ها را به دست گرفته و او چاره ای ندارد جز اینکه یا با آن مواجه شود و یا اعضای خانواده روحشان را برای همیشه از دست دهند.
داستان از آنجایی شروع می شود که مادر بزرگ زنی به اسم جوزفین مالون فوت می کند و وصیت می کند که برای به دست آوردن ارثیه خانوادگی باید همراه با مردی به اسم جیمز مارکو که یک بوکسر است در خانه مادر بزرگش زندگی کند.
داستان این فیلم درباره رهبر بی رحم یک گروه عملیاتی خارج از کشور است که نام مستعار خود را از روحی آدم خوار گرفته و در شهری پر از جاسوس، ماموریتی خطرناک را بر عهده می گیرد.
در آینده ای ناشناخته، دو فرد سختی کشیده با هم ملاقات کرده و در مورد اعمال گذشته و طوری شخصیت آنها شکل گرفته، صحبت میکنند.
برای بیش از یک دهه، پدر و مادر اندی و ویکی در حال فرار بوده اند، و ناامید هستند که دخترشان چارلی را از یک آژانس فدرال در سایه پنهان کنند که می خواهد از هدیه بی سابقه او برای ایجاد آتش در یک سلاح کشتار جمعی استفاده کند. اندی به چارلی آموخته است که چگونه قدرت خود را که توسط خشم یا درد ایجاد می شود، خنثی کند. اما با 11 سالگی چارلی، کنترل آتش سختتر و سختتر میشود. پس از اینکه یک حادثه مکان خانواده را فاش می کند، یک مامور مرموز به کار می رود تا خانواده را تعقیب کند و یک بار برای همیشه چارلی را دستگیر کند. چارلی نقشه های دیگری دارد.
زمانی که تنش و درگیری میان زندانیان و کارکنان یکی از خطرناکترین زندانهای فوق امنیتی جهان و محلی برای حبس ترسناکترین مجرمان، به وجود میآید، هرج و مرجی مرگبار سرتاسر زندان را در بر میگیرد.
پلیس بازنشستهای که با نقل مکان به کلبه ای جنگلی، به دنبال آرامش ؛ زمانی که یک کاراگاه خصوصی او را برای تحقیق در مورد یک قتل استخدام می کند، کاملا بهم می ریزد...
آقای گرگ و دار و دسته اش خلافکاران سابقه داری هستند که بالاخره دستگیر می شوند. آنها اکنون باید به شهروندان درستکاری تبدیل شوند و این چالش سخت ترین چالش زندگی آنها خواهد بود.
داستان زندگی واقعی مردی به نام هری هفت را روایت میکند که در خلال جنگ جهانی دوم به اردوگاه کار اجباری آلمان نازی فرستاده میشود که در آنجا مجبور است برای زنده ماندن با هم سلولی های خود به مبارزه بپردازد
یک مرد پس از یک عمر مشکل، این شانس را دارد که با عشق و حمایت خانواده اش اوضاع را تغییر دهد، می بیند که به مکان تاریکی که بر آن غلبه کرده است باز می گردد. پس از یک عمر دردسر و بدبختی، یک مرد این شانس را دارد که با عشق و حمایت خانواده اش همه چیز را تغییر دهد.اما او هر چه سعی میکند از مشکلات دور شود،میبیند که به آنها نزدیک تر میشود.