درحالیکه یک هواپیمای ارتش امریکا بر فراز جنگل سیاه آلمان در سال 1945 پرواز می کند، ناگهان توسط پرهای کلاغ دربر گرفته می شود. هواپیما که در مسیر سقوط قرار می گیرد، پرها به زنی سیاه پوش و مرموز تبدیل می شوند و...
سیرانو دو برژراک مردی با قد کوتاه است که علیرغم شوخ طبعی، موقعیت بالا و مهارتش در شمشیرزنی؛ به دلیل کوتاه قد بودن توسط رده های بالای جامعه فرانسه مورد تمسخر قرار میگیرد. بنابراین، اگرچه دوست عزیزش از شعر و طنز او قدردانی می کند، اما می ترسد که او نیز مانند دیگران طردش کند…
یک عکاس خبری (جیمز استوارت) که با پای شکسته مجبور است روی یک صندلی چرخدار باقی بماند از روی بیکاری به تماشای حرکات همسایههای آن طرف حیاط آپرتمانی که در گیتیچویلج دارد مشغول میشود که..
راوی، جوانی پریشان حال پی می برد که به کمک مشت بازی با دست های برهنه، بیش از هر زمان دیگری احساس زنده بودن می کند. او و «تایلر دردن» که به دوستانی صمیمی تبدیل شده اند، هفته ای یک بار با هم ملاقات می کنند تا با هم مشت بازی کنند. در حالی که افراد دیگری هم به باشگاه شان می پیوندند، محفل شان به رغم آن که رازی است بین شرکت کننده هایش، شهرت و محبوبیت یک باشگاه زیرزمینی را پیدا می کند.
در گردشى دسته جمعى در یك جزیره غیرمسكونى، آنا ناپدید میشود و دوستانش به جستجوى او میپردازند. این جستجو معشوق آنا، ساندرو را به دوست او كلودیا نزدیك میكند...
فارست گامپ (تام هنکس) مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است. او در کودکی به طور معجزه آسایی توانایی راه رفتن را بدست می آورد اما همچنان ضریب هوشی اش بسیار از حد نرمال پایینتر است. مادرش با تلاش فراوان او را به مدرسه می فرستد. بر اساس سلسله ای از حوادث به موفقیتهایی بزرگ دست پیدا می کند. به جنگ ویتنام می رود و به عنوان قهرمانی دست پیدا می کند. و حتی عاشق می شود.
پادشاه لوئی چهاردهم به امید رسیدن به زندگی جاودان، یک پری دریایی را اسیر می کند و قدرت زندگی را از او می رباید؛ اما فرزندش نقشه های شوم پادشاه را با خطر جدی تهدید می کند...
مستندی بر اساس واقعیتی که در سال 2014 اتفاق افتاده است، این مستند نگاهی به یک تیراندازی دارد که ایالت شیکاگو انجام شده است و همچنین تلاش هایی را به نمایش می گذارد که برای لاپوشانی قتل این نوجوان انجام گرفت.
زمانیکه اختراع مرموز ون هلسینگ از کنترل خارج می شود، درک و رفقای هیولایش همگی به انسان و جانی نیز به هیولا تبدیل می شوند. هم اکنون که درک در بدنی اشتباهی قرار گرفته و قدرت هایش را از دست داده، به همراه جانی که عاشق زندگی جدیدش به عنوان یک هیولاست، باید با همکاری یکدیگر بشتابند تا درمانی برای خود پیدا کنند.
زمان جنگهای ویتنام است. به کاپیتان «ویلارد» دستور داده می شود که به جنگلی در کامبودیا رفته و سرهنگ کورتز خائن را که درون جنگل برای خودش ارتشی تشکیل داده را پیدا کرده و بکشد. زمانیکه او در جنگل فرود می آید کم کم توسط نیروهای مرموزی در جنگل گرفتار شده تا حدی که دچار جنون می شود. همراهان وی هم یکی یکی به قتل می رسند. همینطور که ویلارد به مسیرش ادامه می دهد بیشتر و بیشتر شبیه کسی می شود که برای کشتنش فرستاده شده است...