
شهرزاد که وکیل دعاوی است، با همسر خود دچار مشکل میشود..
سه دوست است که از دوران کودکی با یکدیگر قرار میگذارند تا کنسرتی را در جوانی روی سکوی نفتی برگزار کنند.
شرفناز از آن می ترسد که الیاس به سرنوشت احمد دچار شود. او سالهاست به فرار از این زندان فکر می کند تا اینکه بالاخره روزی دست الیاس را گرفته و می گریزد. این فرار به گوش جمعه می رسدمسعود که یک استاد دانشگاه موفق و دارای خانواده ای دوستداشتنی است گرفتار یک رابطه عاطفی با یکی از دانشجویان خود میشود این رابطه به گونه ا پیش میرود که زندگی و خانواده اش را از هم میپاشاند
پیرمردی که در تنگنا قرار گرفته برای گذران زندگی و حل مشکل معیشت خود،به راه حل غریبی می رسد؛او تصمیم می گیرد که دست به نوعی خودفروشی زده و اعضای بدن خود را به حراج بگذارد.
نیلوفر برای دیدن دوستش که چند وقتیست در دنیای مجازی با او آشنا شده راهی تهران می شود، اما در راه برایش اتفاقاتی می افتد که این قرار ملاقات به سرانجام عجیبی مبدل می شود و…
بهروز که مردی کلاهبردار و حقه باز است، به یکباره حادثه ای عجیب در زندگی اش رخ میدهد. او در امروز گرفتار میشود و هر کاری میکند فردا نمیآید…
در سال هاي نخست انقلاب فرازمي با سوء استفاده از دارايي همسرش به آمريكا مي رود و پس از مدتي با تمام شدن پول ها اقدام به سرقت بانك مي كند و به ايران بازمي گردد اما در مي يابد كه همسر سابقش با جواني قرار ازدواج گذاشته است. او چندبار با پادرمياني پدر همسرش دختر كوچك خود گلي را ملاقات مي كند و تصميم مي گيرد كه با ربودن او از نو به خارج از كشور بگريزد..
مهتاب دانشجوی رشته معماری است. او برای تنظیم پایان نامه اش رابطه دوستانه ای با استاد راهنمای خود اعلاء ایجاد می کند. این ارتباط منجر به ایجاد احساس عاشقانه یک سویه از طرف استاد راهنما او می شود، اما مانع بزرگی برای رسیدن مهتاب به اعلاء وجود دارد…
حسین عطاردی با همسرش، فخری و پسرش، در خانهٔ قدیمی پدر زندگی میکند. او و همسرش کارمند بانک اند. فخری با تهیهٔ وام مسکن به اصرار به حسین میقبولاند که خانهٔ پدری را بفروشند و در یک مجتمع آپارتمانی، در حومهٔ شهر ساکن شوند. پدربزرگ مخالف است. آنها به منظور فروش خانه، پدربزرگ را به آسایشگاه سالمندان میسپارند و ..
به تنهایی و عدم وجود روابط عمیق انسانی می پردازد. زندگی مشترک امیر و سیمین به یکباره با ورود زنی دیگر به چالشی مهم و سنگین کشیده می شود…