
این فیلم داستان زنی را حکایت میکند که برای نجات شوهرش که بر اساس توطئهای به زندان افتادهاست در تلاش است…
داستان از یک بنگاه همسریابی آغاز میشود و جا به جایی فرد خواستگار با فردی که به برای بازکردن گاوصندوق اجیر شده ادامه میابد...
رؤیا فارغالتحصیل رشته موسیقی از وین تصمیم دارد آنچه را که میاندیشد در موسیقی به نمایش بگذارد. در این مسیر تعدادی نوازنده را انتخاب میکند که نیما جزو آنهاست و دلبستگی به نیما به او کمک میکند تا ملودیها را کامل کند..
سینما مال همه است ... ولی کسی که لیاقتشو داره... از راهش بیاد تو سینما... یه شبه نخواد بشه سوپر استار ... به خدا سینما خونه ماهاست، حرمتشو نگه داریم ... سینما مثل محراب مسجده اگه قدرشو بدونیم، مقدسه...
خواهر نادر به جرم قتل شوهرش محکوم به اعدام شده و نادر برای فراهم کردن دیه مقتول دست به دزدی از طلا فروشی می زند و پول ها را در موسسه ای آموزشی پنهان می کند. در جریان خارج کردن پول ها، وی با شادی آشنا می شود و…
لوكوموتيوران پير جنوبي با شروع جنگ مجبور به ترك شهر مي شود اما اميد پسرش و تازه دامادش در شهر مي مانند و به دفاع در مقابل دشمن مي پردازند. و تنها يك بار به ديدن خانواده مي آيند و ديگر خبري از آن ها نمي شود. لوكوموتيوران بعد از اينكه همسرش را از دست مي دهد به اتفاق دختر و نوه ي مريضش عطيه منتظر برگشت پسر و دامادش هستند كه البته بعد از تمام شدن جنگ و آمدن اسراء باز هم هيچ خبري از آن ها نمي شود. تا اينكه يكي از آزادگان به نام دكتر شادمان خبر شهادت اميد، لوكوموتيوران را به او مي دهد و چند روز بعد هم ستاد معراج شهداء خبر شهادت داماد لوكوموتيوران را به آن ها مي دهد. از طرفي دكتر شادمان دوست اميد، تصميم مي گيرد عطيه نوه ي پيرمرد را عمل كند و بعد از عمل موفقيت آميز عطيه و به هوش آمدنش، او دكتر شادمان را در هيئت پدر مي بيند و او را پدر خطاب مي كند...
حمید پس از مرگ مادرش برادرش مجید که معلول است را نزد خود میآورد. با ورود مجید به زندگی مهین و حمید خوشبختی به زندگی آنها روی میآورد. اما مهین پس از مدتی خسته میشود و مجید را به آسایشگاه میبرد، ولی به خاطر عذاب وجدان او را به خانه باز میگرداند..
ماجرای فرد خیری را روایت میکند که معمولاً کارهایش را بزرگ جلوه می دهد..
بچههای یک شهر از دست بزرگترهای خود به تنگ آمدهاند. به پیشنهاد و کمک بادبادکی به شهری پرواز میکنند که خالی از بزرگترهاست. در آنجا بچهها امور شهر را در دست میگیرند و به کارهای مورد علاقه خود دست میزنند. اما پس از مدتی نظم شهر به هم میریزد و بچههای پشیمان تصمیم به بازگشت میگیرند. بزرگترها هم که به دنبال بچهها میگردند، پی میبرند که در حق آنها اهمال و بیتوجهی کردهاند. بچهها با بادبادک هایشان به شهر خودشان نزد بزرگترها بازمیگردند، این حادثه به آنها ثابت میکند که به وجود هم نیازمندند..
شما فرشته اید داستان بازگشت مهاجرین به زادگاهشان بعد از جنگ تحمیلی است. داستانی از عشق و امید به زندگی..