سهراب پس از مشاهدهٔ فیلمی در تلویزیون که بر اساس مهاجرت لهستانیها در جنگ جهانی دوم به ایران ساخته شدهاست، تصمیم میگیرد به دنبال بستگانش که گمان میکند لهستانیتبار هستند، بگردد.
مجید (فرهاد اصلانی) یک مرد میانسال از خانوادهای متوسط است که اهل شهرستان بوده و در کل سنتی رفتار میکند. وی اعتیاد دارد و علاوه بر آن، به همسرش پونه (هانیه توسلی) شک دارد. پونه، برخلاف مجید، از خانوادهای سنتی نیست و تقابل این دو فرهنگ مختلف تمام چیزی است که در بهخاطر پونه شاهدش هستیم..
محترم و اسماعیل، مطابق یک سنت خانوادگی، از کودکی برای یکدیگر در نظر گرفته میشوند تا در جوانی با هم ازدواج کنند. والدین محترم، هنگام به دنیا آمدن محترم و خاک کردن جفت او، با دیدن شبحی نگران آینده هستند. در تابستان 1342، شایعهای راجع به زلزلهٔ تهران بر سرِ زبانها میافتد. شهر تخلیه میشود. محترم در راه بازگشت به خانه، میان خیال و واقعیت، شبحی را بر بام خانهشان میبیند و دقایقی بعد در چندمتری خود در آشپزخانه با شبح روبهرو میشود که با صدایی وحشتناک به سوی او میآید. آنچنان هراس وجودش را دربرمیگیرد که ابتدا یارای حرکت ندارد و بعد….
شوكا دختر جوانی است كه به علت فقر خانواده مجبور می شود به ازدواج با پسر عقب افتاده ای تن دهد تا كمی از بار مشكلات خانواده كم شود، اما جلیل شاگرد خیاط دل در گرو شوكا دارد و این موضوع اتفاقاتی را به وجود می آورد...
مادر لیلا و بهرام قرار است با گرفتن وام مسکن و خریداری یک خانه بچههایش را از دردسرهای صاحب خانهشان، خورخور، نجات دهد. اما عجوزه که بیرون از شهر زندگی میکند و نمیخواهد آنها روی آرامش به خود ببینند.
داستان ناگفته رویای یک نوجوان دوازده ساله برای تبدیل شدن به بزرگترین ابرشرور جهان.
ماجرا با به دام افتادن پیشونی سفید توسط اختاپوس آغاز میشود و در این قسمت، قهرمان داستان یعنی میمون (با بازی ارسلان قاسمی) به جنگ اختاپوس می رود اما…
پاستاریونی داستان غذاهاست. فیلم با بریانی اصفهانی ها شروع می شود و کوشان وقتی رستوران پدرش در تهران را ورشکسته می بیند، قصد میکند که یک بریانی به جای رستوران فست فود پدرش در تهران را باز کند. رستورانی که به دلیل یک رقیب بسیار قدرتمند و مجلل در آن گوشه خیابان، پاستا دا پیتزا، رونق خود را از دست داده است و…
شرفناز از آن می ترسد که الیاس به سرنوشت احمد دچار شود. او سالهاست به فرار از این زندان فکر می کند تا اینکه بالاخره روزی دست الیاس را گرفته و می گریزد. این فرار به گوش جمعه می رسدمسعود که یک استاد دانشگاه موفق و دارای خانواده ای دوستداشتنی است گرفتار یک رابطه عاطفی با یکی از دانشجویان خود میشود این رابطه به گونه ا پیش میرود که زندگی و خانواده اش را از هم میپاشاند
پیرمردی که در تنگنا قرار گرفته برای گذران زندگی و حل مشکل معیشت خود،به راه حل غریبی می رسد؛او تصمیم می گیرد که دست به نوعی خودفروشی زده و اعضای بدن خود را به حراج بگذارد.