هلن گریس که به تازگی از شوهرش جدا شده، به همراه پسران دوقلویش جارد و سیمون و دختر بزرگش ملوری به خانهای قدیمی در املاک اسپایدرویک متعلق به عمه لوسیندا اثاث کشی میکنند. در شب اول اقامت شان در خانه جدید، ملوری پشت دیواری کاذب یک آسانسور کوچک و یک کلید عجیب پیدا میکند.
کاراگاه گجت در آستانه شرکت در مسابقه بهترین شیرین کاری اداره پست است. این مسابقه، برای او اهمیت زیادی دارد برای آن تلاش زیادی میکند. او تقریبا برای مسابقه آماده شده است که اتفاقی عجیب و خطرناک، در شهر میافتد. یکی از زندانیان بدجنس و خطرناک به نام کلا از زندان فرار میکند. از طرفی به طور ناگهانی تخم مرغ پرندهای غولآسا، دزدیده میشود و به دست کلا میافتد.
در هنگام جنگ جهانی دوم دختر وندی توسط کاپیتان هوک دزدیده می شود و پیتر پن تصمیم میگیرد تا به کمک او برود و او را نجات دهد.
امپراطوری خودخواه به نام «کوزکو» توسط مکر و حیله وزیر بدجنسش تبدیل به یک شتر لاما میشود و اکنون باید به کمک شتربانی مهربان به نام «پاچا» دوباره امپراطوری از دست رفتهاش را بازیابد و به تاج و تخت بنشیند و…
دیجی والتر" یک پسر 12 ساله است که همیشه از پنجره ی اتاقش خانه ی آقای نبرکرکر را دید می زند آقای نبرکرکر همسایه ی مرموزی است و هر چیز که در حیاط خانه اش بیافتد مصادره می کند پدر و مادر دیجی برای تعطیلات آخر هفته به خارج از شهر می روند و دیجی را به پرستار بچه الیزابت می سپارد ولی دیجی همراه ...
دو دوست در بروکلین مجبور میشوند محمولهی پول مافیا را به استرالیا برسانند. در آنجا آنها با یک گانگرو روبرو میشوند و تصمیم میگیرند یک عکس از آن بگیرند. اما هنگام عکاسی ژاکت قرمز رنگی را تن آن میکنند و گانگرو پا به فرار میگذارد ، در همان لحظه متوجه میشوند تمام پول مافیا را در آن ژاکت جا گذاشتهاند و…
داستان این کارتون، درباره یک سنجاب شیطون به نام سارلی (Surly) است که از پارک محل زندگی خود رانده شده و حالا مجبور است در میان شلوغیهای شهر زنده بماند. دست بر قضا او غنیمتی گرانبها مییابد…
سه قهرمان شجاع و مبارز در یک جنگل بارانی زندگی میکنند. روزی جنگل آنان توسط یک مار شوم و بد طینت مواجه جنگی بزرگ میشود. حال آنان باید برای دفاع از جنگل برخیزند.
باب معمار و تیم ماشین هایش آماده اند که در ساخت و ساز به هر کسی کمک کنند. آنها همیشه فکرهای خوب دارند، مسائل را حل میکنند و با همکاری هم مشکلات را برطرف میکنند…
در هرفصل، مورچهها مجبورند تا برای حشرات بیگانه که قویتر از آنها هستند، آذوقه جمع کنند و بیشتر ذخیرهی خود را به آنها بدهند.فلیک که مورچهای جوان و ماجراجو است تصمیم میگیرد تا به جای دوری برود و کمک بیاورد تا مورچهها بتوانند از پس این حشرات بربیایند…