
برای رابین 11 ساله و پراراده و گروه وفادارش، «هودها»، تکهای از زمین پوشیده از علفهای هرز در انتهای بنبست آنها یک قلمرو جادویی است.
وقتی بدن بهترین دوستش در یک قبر کم عمق پیدا میشود، دن، یک پلیس از یک شهر کوچک، برای یافتن پاسخها از یک گوشهنشین بیثبات که آخرین فردی بود که دوستش را زنده دیده بود، کمک میخواهد. هنگامی که دن به حقیقت نزدیکتر میشود، باید با شیاطین درونی خود روبهرو شود و متوجه میشود که امید میتواند در مکانهای غیرمنتظرهای یافت شود.
دو آدم ناهماهنگ و عجیب سفر جادهای را آغاز میکنند، توافقی مشکوک و وسوسهانگیز میبندند که نمیتوانند از آن سر باز زنند و در میان شرایط تاریک، به رستگاری میرسند.
داستان ماجراهای مردی بدخلق و منزوی با نام اتو را دنبال میکند که دارای اصول اخلاقی غیرقابل تغییر، عادات روزمره خاص و شخصیتی زودرنج است. اتو با همه ساکنین محله مشکل دارد و با تیزبینی همه را زیر نظر میگیرد…
پس از جدایی به دلیل رفتارهای غیرقابل پیشبینی و آمیخته با عصبانیت ناشی از مصرف الکل، فرانک تلاش میکند تا همسرش، لورا، را بازگرداند. او یک گردنبند عتیقه زیبا که در کیسه شواهدی مربوط به سال 1938 در ایستگاه پیدا کرده، به او هدیه میدهد. اما متأسفانه، این گردنبند پل ارتباطی با روح معذب و شیطانی پسری از گذشتههای دور است. لورا و دخترانش خود را در معرض خطرات وحشتناکی از سوی پسربچهای میبینند که دیگر وجود ندارد.
هر کرم در طول عمرش حداقل یک بار فرصتی پیدا میکند تا خود را به پروانهای تبدیل کند. اما راه تحول دردناک است. آیا کرم تصمیم میگیرد همچنان به عنوان کرم به زندگیاش ادامه دهد، یا اینکه انتخاب میکند پیلهاش را بشکند؟
در سرزمینی پر از شمشیر و جادو، گروهی از راهزنان از دسته خود جدا میشوند تا از یک دختر کوچک محافظت کنند. این تصمیم آنها را در برابر دوستان قدیمی و رهبر پیشینشان قرار میدهد، کسی که زمانی همچون پدری برایشان بود.
موفاسا، توله شیری که گمشده و تنها است، با شیری دلسوز به نام تاکا آشنا میشود؛ وارث یک خاندان سلطنتی. این ملاقات تصادفی آغازگر سفری گسترده برای گروهی از طردشدگان است که در جستجوی سرنوشت خود هستند.
لانگ در حاشیه صحرای گبی در شمال غربی چین، پس از آزادی از زندان به زادگاهش بازمی گردد. در حالی که برای تیم گشت سگ محلی کار می کرد تا قبل از بازی های المپیک شهر را از سگ های ولگرد پاکسازی کند، او ارتباط نامحتملی با یک سگ سیاه پیدا می کند. این دو روح تنها با هم سفری را آغاز می کنند.
مردم روستای منگولای با دو نگرش متفاوت؛ یکی علیه آموزش فقرا ایستاده بود و دیگری علیه ستم مبارزه میکرد