
این فیلم نسل اول انقلاب و نسل سوم انقلاب ایران را مورد قیاس قرار داده و دغدغههای هر یک از نسلها را مورد بررسی قرار میدهد و..
دمیر و گریس را می بینیم که در یک اتوبان در حال حرکت هستند که به آنها ماموریتی داده می شود اما این دو به محض آغاز ماموریت دچار مشکلاتی می شوند که اصلا به ماموریت نمی رسند و ..
یک زندانی برای عروسی دخترش از زندان مرخصی میگیرد و ماموری با لباس شخصی در هنگام مرخصی او را همراهی میکند. زندانی مداوماً برای فرار تلاش میکند و در نهایت موفق میشود اما..
قصه دو نفر، یکی مردی میانسال و بازنشسته ارتش و دیگری جوان ژولیده و فروشندهای دورهگرد است که بر اثر اتفاقی، هر دو یک خانه را از بنگاه میخرند. همین ماجرا موجب میشود کار آن دو به دادگاه بیفتد. در نهایت حکم بر این میشود که آن دو تا زمان پیدا شدن مالک اصلی خانه، با یکدیگر زندگی کنند. تفاوتهای روحی و اخلاقی این دو موجب بروز حوادثی جالب میشود، تا اینکه…
بهروز، پرستار یک پیرمرد ثروتمند به نام مظفر است. شوهر خواهر او سعی در ازدواج عمه بیوه اش با مظفر دارد اما مظفر، مادر بهروز را میبیند و تصمیم میگیرد با او ازدواج کند. این در حالیست که عموی بهروز پس از سالها از ژاپن برمی گردد و میخواهد طبق رسم خانوادگی شان با همسر برادر مرحومش ازدواج کند..
جوانی شرور دل به عشقی می بندد که سدی است این عشق میان افکار و با زندگی روزمره در پی اتفاقاتی می افتد که …
جوانی فارغالتحصیل رشته مهندسی مکانیک است که در صنعت خودروسازی طرحهای مختلف ارائه کرده، اما کسی به او بها نمیدهد. او برای اینکه حرف خود را به گوش مسئولان برساند، بازی خطرناکی را آغاز میکند که منجر به گروگانگیری میشود. این فیلم به نحوی کپی شده از فیلم بعد ازظهرسگی با بازی آل پاچینو است.
داستان یک کلاهبردار بین المللی اینترنتی است بنام آذین فراست که تنها یک نقطه ضعف دارد و آن
برایان کرنستون نقش والتر وایت دبیر شیمی را ایفا می کند که دوران سختی را می گذراند و به سختی از پس مخارج همسرش و پسرش که مشکل جسمانی دارد بر می آید . زمانیکه والتر متوجه می شود که به بیماری کشنده سرطان ریه دچار است ، همه چیز به یکباره برای او تغییر میکند . با دانستن اینکه چند سالی بیشتر زنده نیست و چیزی برای از دست دادن ندارد ، به همراه یکی از شاگردان قدیمی اش و با بهره گیری از آموخته هایش در زمینه علم شیمی شروع به ساخت و فروش ماده مخدر شیشه می کند...
فرهان، راجو، رانچو و چاتور در یک دانشگاه مهندسی درس می خوانده اند. چاتور ده سال قبل در زمان دانشجویی به آنها گفته بود که پس از ده سال در دانشگاه همدیگر را ببینند و بفهمند چه کسی موفق تر است. اما فرهان و راجو که دوستان صمیمی رانچو بوده اند نمی دانند او کجاست و سالهاست او را ندیده اند؛ بنابراین به دنبال آدرسی که چاتور داده هر سه به دنبال رانچو می روند.