یک دختر ده ساله را دنبال می کند که شروع به زیر سوال بردن زندگی غیر معمول خود در مجتمع مستحکم خانواده اش در روستایی انگلستان می کند، در نهایت متوجه می شود که یک بار در ماه، پدرش به یک هیولا تبدیل می شود.
پس از اینکه یک سفینه باری فضایی آسیب می بیند و بر روی سیاره ای زیبا اما خطرناک فرود می آید، بازماندگان آن درگیر ماجراهای عجیب و پرخطری می شوند و...
در آینده ای نزدیک، زندگی عادی روی زمین از بین رفته است. پل و دو پسرش، توماس و جوزف، نیمه عمری را به سر میبرند - آرامش در روز و عذاب در شب. هر شب، پس از غروب خورشید، آنها با حملات بی امان یک شیطان مرموز و خشن روبرو می شوند. یک روز، زمانی که توماس قبل از غروب آفتاب به خانه باز نمیگردد، پل باید امن مزرعه مستحکم آنها را ترک کند تا او را پیدا کند. نبردی کابوسآمیز رخ میدهد که خانواده را مجبور میکند تا یک نقشه ناامیدکننده برای زنده ماندن اجرا کنند.
درام درمورد دیدار مجدد مدرسه در سنین بالا که در آن دانشآموزان دستهای از یک مدرسه صومعه در سال 2008 مجبور میشوند در سال 2018 به مدرسه خود بازگردند و 3 ماه را برای شرکت در امتحانات هیئت مدیره و پس از آن با حکم دادگاه سپری کنند.
همانطور که لرد ولدمورت کنترل خود را بر هر دو دنیای ماگل و جادوگر محکم می کند، هاگوارتز دیگر یک پناهگاه امن نیست. هری مشکوک است که خطرات حتی ممکن است در داخل قلعه وجود داشته باشد، اما دامبلدور بیشتر در نظر دارد که او را برای نبرد نهایی آماده کند. آنها با هم کار می کنند تا کلید باز کردن قفل دفاعی ولدمورت را پیدا کنند و برای این منظور دامبلدور دوست و همکار قدیمی خود هوراس اسلاگهورن را که به اعتقاد او اطلاعات مهمی در اختیار دارد، استخدام می کند. حتی با نزدیک شدن به رویارویی سرنوشت ساز، عاشقانه برای هری، ران، هرمیون و همکلاسی هایشان شکوفا می شود. عشق در هوا است، اما خطری در پیش است و هاگوارتز ممکن است هرگز دوباره مثل قبل نشود.
: با اقتباس از پرونده قتلی در دهه 80 ، ماجرای نوجوانی را روایت میکند که به خاطر عشق و عاشقی در یک درگیری دوست خود را به قتل میرساند و باید منتظر حکم دادگاه بماند...
قسمت سی و ششم منتشر شد.
سریال جیران، برای اولاد آدم هیچ قلعهای محکمتر از عشق نیست. بدهید همهجا جار بزنند که: ایهالناس! دیروز در حوالی تجریش پادشاه شما عاشق شد...
بعد از اینکه عمه مارج وارد خانهٔ خالهٔ هری پاتر میشود با هری درگیری پیدا میکند و هری ناخواسته باعث اتفاق ناخوشآیندی میشود: عمه مارج باد شده و مانند بادکنکی به هوا میرود. هری از خانه فرار میکند و منتظر اظهارنامه وزارت جادو میشود زیرا انجام جادو برای افراد زیر هفده سال ممنوع است و هری فقط 13 سال سن دارد. اما او میفهمد که سیریوس بلک کسی بوده که پدر و مادرش به ولدمورت فروخته و اکنون از زندان آزکابان فرار کرده و اکنون به دنبال اوست. به همین دلیل هاگوارتز برای او حکم اخراج نمیفرسد تا هری در هاگوارتز در امان باشد. هری در سالی سخت قرار گرفته و باید مواظب باشد که مورد حمله سیریوس بلک قرار نگیرد. اما سیریوس با نقشهای هری را به طرف او میکشاند و به او میگوید که بیگناه است و کسی که پدر و مادرش را به ولدمورت فروخته پیتر پتیگروست که انگشتش را برید (تا همه فکر کنند او مرده) بعد تبدیل شد به یک موش که از قضا موش خانگی رون است.
موجودات فضایی زمین را به تسخیر خود درآورده اند و برخلاف آنچه در ابتدا تصور می شد، حکمرانی آن ها با تکنولوژی پیشرفته و قواعد سختشان باعث شده بیشتر مردم زمین بیکار و فقیر باشند. در این بین، دو نوجوان نقشه خطرناکی برای تضمین آینده خانواده هایشان می کشند.
یک مربی سابق بسکتبال به نام مارکوس پس از یک سری اشتباهات، با حکم دادگاه مجبور میشود تا تیمی از بازیکنان دارای معلولیت ذهنی را مدیریت کند. اما مارکوس به زودی متوجه میشود که علیرغم تردیدهایش، این تیم میتواند فراتر از آنچه تصور میکرد، پیش برود و…