مقر ذهنی نوجوان رایلی در حال تخریب ناگهانی است تا جایی برای چیزی کاملاً غیرمنتظره باز کند: احساسات جدید! شادی، غم، خشم، ترس و انزجار، که مدتهاست یک عملیات موفقیتآمیز را انجام دادهاند، مطمئن نیستند که وقتی اضطراب ظاهر میشود چه احساسی داشته باشند. و به نظر می رسد که او تنها نیست.
در حالی که لیلیان هال، ستاره محبوب برادوی، قلب، روح و زمان خود را برای آماده شدن برای نقش بزرگ بعدی خود می گذراند، او متوجه سردرگمی و فراموشی خود می شود. او که با همه شانسها برای رسیدن به شب افتتاحیه مبارزه میکند، در حالی که خاطرات و هویت محو شدهاش را حفظ میکند، باید یک سفر عاطفی پر فراز و نشیب را طی کند - میل او به کانون توجه و خواستههای شدید دنیای واقعی را متعادل کند.
یک مادر تصمیم می گیرد آخرین آرزوی پسر رو به مرگش را برآورده کند ولی این آرزو با مشکلات و موانع قانونی زیادی مواجه است ...
این فیلم که در اصل یک ویدیوی خانگی بود که هرگز برای تماشای عمومی در نظر گرفته نشده بود، آخرین فصل در حرفه تنیس افسانهای راجر فدرر را به تصویر میکشد که راجر، خانوادهاش و سه رقیب اصلیاش: رافائل نادال، نواک جوکوویچ و اندی موری را نشان میدهد.
مردی که قصد دارد خودکشی کند ولی چند تا روح مانع خودکشی او می شوند حالا این مرد باید آرزوهای ارواح سرگردان رو برآورده کند …
در مورد مردی به نام بیلی است که به همراه همسرش سوزان و سگ گله فداکارشان جید، در جزایر دورافتاده زندگی میکنند. در این میان زمانی که آب یک سمور وحشی آسیبدیده را به سمت اسکله خانه بیلی هدایت میکند، آنها از این سمور که بعدا نامش را مولی میگذارند، نگهداری کرده و دوستی غیرمنتظرهای میانشان شکل میگیرد که…
گروهی از کهنهسربازان، گردان هوایی و تفنگداران دریایی را در حالی که تمرینات سختی را پشت سر گذاشته و وارد دوران جدیدی از فعالیتهای هوایی میشوند، دنبال میکند…
بیلی کاسپر خردسال با مادر و نابرادری اش جاد در یک صنعتی شمال انگلستان زندگی می کند. او یک روز آشیانه ی قوشی را می یابد و یکی از ج وجه هایش را بر می دارد و از آن نگه داری می کند
مکس برنال، کمدین استندآپ، با پدرش استن زندگی میکند، در حالی که تلاش میکند تا با همسر سابقش، ازرا، پسر اوتیسمی خود را بهعنوان پدر و مادر کند. مکس و ازرا وقتی مجبور می شوند با تصمیمات دشوار در مورد آینده پسرشان روبرو شوند، یک سفر جاده ای بین شهری را آغاز می کنند که تأثیری متعالی بر زندگی هر دوی آنها دارد.
لوئیز، یک بروکلینی بی هدف، 28 ساله، به تازگی مجرد، به نوعی یک نوازنده، افسرده بدون اعتراف به آن، در حالت مستی در حالی که یک کار احمقانه انجام می دهد به زمین می افتد و لگنش می شکند. این باعث می شود او در یک بخش فیزیوتراپی پر از افراد دو برابر سن او باشد. او در آنجا با آنتونینا آشنا می شود - یک زن مسن لهستانی بداخلاق که انگلیسی بلد نیست. لوئیز برای مراقبت از او شغلی پیدا می کند. هیچ یک از زنان این ترتیب را دوست ندارند، اما زمان آن رسیده که با حقیقت در مورد پیری روبرو شوید. همه ما باید زمانی بزرگ شویم.